pt.22|Little wizard

3K 726 107
                                    

قسمت بیست و دوم: جادوگر کوچولو

نگاهی کوتاه به زندگی جونگکوک کاملاً نشون دهنده ی این بود که یک نفرین سیاه می‌تونه فشار زیادی روی زندگی فرد بذاره و یا نابودش کنه، پس این خوب بود که هرکسی نمی‌تونست ازش استفاده کنه وگرنه سرزمینشون پر از هرج و مرج‌ می‌شد.
با اینحال، تهیونگ هنوز‌چیزی رو درک نمی‌کرد.
_اگه میگین که جادوی سیاه انقدر خطرناکه، یعنی اون آدم انقدر ازتون‌ کینه داشته؟!

جونگکوک خیره به فرش مخمل طلایی زیر پاشون،‌ شونه هاش رو بالا انداخت.
_نمی‌دونم. ولی آخه کی می‌تونه از یه بچه به اون سن کینه بگیره؟! هیچ ایده ای راجع بهش ندارم.

درست بود. جونگکوک سن خیلی کمی داشت برای اینکه کسی اونقدر کینه ی عمیقی ازش بگیره که زندگیش رو وسط بذاره تا نفرینش کنه. پس چه دلیلی داشت؟..
ممکن بود ساموئلی که با اعتماد بنفس از پس گرفتن علاقه ای که مال خودش می‌دونست حرف می‌زد؛ چیزی بدونه؟!

_چیز دیگه ای هم‌ هست که اذیتم می‌کنه

وقتی جونگکوک نگاه تهیونگ رو روی خودش دید، ادامه داد:
_گردنبند ساموئل. چرا جزوییت همچین چیزی برای نوه‌اش گذاشته؟! واقعاً برای این بوده که در مقابل خطر ازش محافظت کنه؟

تهیونگ لبهاش رو روی هم فشار داد و چیزی نگفت. اما جونگکوک طوری که انگار با خودش حرف میزنه، زمزمه کرد:
_باید درمورد اون گردنبند ازش بپرسم.

بعد از تموم شدن جمله‌اش، فرصتی به تهیونگ خشک شده نداد و رو به دستیار جانگ گفت:
_هوسوک، می‌خوام یکم اطلاعات راجع به اون گردنبند بدست بیاری.

جانگ کمی گردنش رو خم کرد.
_متوجه شدم اعليحضرت

جونگکوک بالاخره از روی تخت بلند شد.
_تهیونگ، اگه اطلاعاتی راجع به پارک ساموئل پیدا کردی بهم بگو.

تهیونگ لبش رو گزید و از زیر چتری هاش نگاهی زیرچشمی بهش انداخت.
_چشم..سرورم.

∘₊✧──────✧₊∘

عبور رهگذر ها از جلوی چشمهاش بهش این فرصت رو می‌داد درمورد داستان زندگی هرکدوم از اونها خیالپردازی کنه و حتی سردی شیشه‌ی پنجره کالسکه ای که پیشونیش رو بهش تکیه داده بود هم، نمی‌تونست از این کار منصرفش کنه.

مثلا زنی که کالسکه ی نوزادی رو حمل می‌کرد، لباس های تقریباً قدیمی اما خوشرنگی داشت که نشون می‌داد زندگی شاید کمی سخته داشته باشه اما خوشحاله.
یا پسربچه ای که پاکت بزرگ نونی توی بغلش داشت و چون دیدی به جلوی پاهاش نداشت، با احتیاط راه می‌رفت‌. اما اون هم‌بنظر خوشحال می‌اومد.
حتی اون ژنده پوش فقیر هم با بطری نوشیدنی ای که دستش بود و مشغولش بود، سرمست و شاد بنظر می‌رسید!

𝗧𝗮𝗻𝗴𝗲𝗿𝗶𝗻𝗲 𝗿𝗲𝘀𝗰𝘂𝗲 𝗼𝗽𝗲𝗿𝗮𝘁𝗶𝗼𝗻✔Where stories live. Discover now