pt.19|Angry rooster

2.7K 714 234
                                    

قسمت نوزدهم: خروس عصبانی


_فکر کردی وقت زیادی دارم که برای تو تلف کنم گوجه کوچولو؟ اون نیش بازت رو جمع کن و زودتر کارتو بگو.

این تهیونگ بود که بالاخره به خودش اومد و همونطور که سعی می‌کرد خودش رو بیخیال نشون بده پای راستش رو روی پای چپش انداخت و با تکیه دادن چونه اش به دستش، اینطور نشون داد که حوصلش در حال سر رفتنه. البته اگه ساموئل کمی دقت می‌کرد می‌تونست لرزش دست و کمی رنگ پریدگی رو از تهیونگ تشخیص بده اما رفتار بیخیالش کافی بود تا لبخندش رو جمع کنه و با نگاهی جدی به سمت کاناپه های مخملی بنفش بره و روبروی موطلایی بشینه.

ساموئل کتاب رو با دست راستش گرفت و چند بار به آرومی تکونش داد.
_مطمئنم که این کتاب رو میشناسی!

تهیونگ هومی کشید و سعی کرد تا حد امکان به کتاب خیره نشه وگرنه استرس بهش قالب می‌شد و دیگه نمی‌تونست خودش رو کنترل کنه.
_مگه میشه کتاب خودمو نشناسم؟ ولی فکر نمی‌کنی جای اون کتاب تو دستای تو نیست؟! اخیراً یه دزد اونو ازم‌ دزدیده بود. پس کار تو بود؟

وقتی کتاب دستش بود و اونطور با اعتماد بنفس حرف می‌زد؛ پس مطمئناً کتاب رو خونده بود.
اصلا چطور کتاب به دستش رسیده بود؟ کار جورج بود؟!
تهیونگ به این فکر کرد و لبش رو از داخل گزید.

_کیم تهیونگ؛ اون دزدی که ازش حرف می‌زنی نامزد خودت بود. من فقط هدیه ای که جورج بهم داده بود رو قبول کردم.

ساموئل بود که اینو گفت و پشت بندش نیشخند تحقیر کننده ای زد.
_من چیزی ازش نخواسته بودم؛ اون خودش این کتاب جالب رو بهم داد.

اون جورج ابله مگه تا همین چند روز پیش التماس نمی‌کرد که بهم برگردن؟
تهیونگ با انتخاب اون آلفای احمق بدبختی هفت نسل از خودش رو تضمین کرده بود!
"آروم باش تهیونگ. اونی که عصبی بشه بازنده اس!"
این فکر باعث شد موطلایی لبخند یک طرفه ای بزنه.
_مثل اینکه کلاغات پیر شدن. بهت خبر ندادن که نامزدی ما بهم خورده؟ اونم توسط دستور از بالا؟!

اخم های امگای رز از شنیدن خبر غیرمنتظره کمی درهم رفت.
_دستور؟ کی می‌تونه به یه دوک دستور بده؟ تو که منظورت اعليحضرت نیست..

تهیونگ شروع به خندیدن کرد و به نشونه ی تشویق چندبار دستهاش رو به هم کوبید.
_واو! می‌بینم که باهوش تر شدی پسر.

زبونی به لبش زد و همونطور که آرنجهاش رو به دسته های کاناپه تکیه می‌داد، کمی به سمت جلو خم شد و خیره به چشمهای تیز و عصبی ساموئل گفت:
_این نشونه ی لطف و علاقه ی اعليحضرت به منه. اگه فشارت نمی‌افته باید بهت بگم که فردا هم با ایشون قراره ملاقات داشته باشم. اوه چرا قرمز شدی؟ داری جدی جدی تبدیل به یه گوجه میشی. سارا لطفاً یه لیوان آب خنک بیار.

𝗧𝗮𝗻𝗴𝗲𝗿𝗶𝗻𝗲 𝗿𝗲𝘀𝗰𝘂𝗲 𝗼𝗽𝗲𝗿𝗮𝘁𝗶𝗼𝗻✔Where stories live. Discover now