pt.46|Defect of nature

2.2K 535 343
                                    

قسمت چهل و ششم: نقص طبیعت

چهره‌ی آسامی زیر نور زرد رنگی که از آتش شمع ساطع می‌شد، هاله‌ی ترسناکی به خودش گرفته بود. دو دختر به همراه پسر موطلایی، روبروی هم جایی وسط نشیمن نشسته بودن و حلقه‌ی انسانی‌ای تشکیل داده بودن که بخاطرش مجبور شده بودن میز رو جابجا کنن.
شب ابری‌ای بود و مهتاب پشت ابرها خودش رو پنهان کرده بود. شب دومی بود که تهیونگ اونجا می‌گذروند و بالاخره امشب قرار بود طلسمش شکسته بشه.

خواهر و برادر به اصرار آسامی، با تک شمعی که بینشون قرار داشت، نشسته بودن و دست‌هاشون رو به همدیگه گره زده بودن تا حلقه‌ی غیرقابل نفوذی تشکیل بدن. وقتی یانگ‌هی دلیل این کار رو پرسید، آسامی پلک گشاد کرد و با صدای پچ‌پچ مانندی، مثل یک مار هیس کشید.
_ما باید راه ورود ارواح خشمگین رو ببندیم.

البته که شوخی می‌کرد. هردو می‌دونستن اما باز هم کمی احساس مورمور شدن کردن.
آسامی تکونی به گردنش داد تا موهای نارنجی و پر از پیچ‌وتابش از روی شونه‌هاش عقب بره. نگاه براقش رو از یانگ‌هیِ به ظاهر بی‌خیال اما مضطرب گذروند، و به تهیونگی که با نگاهش تمام حرکاتش رو می‌بلعید داد.
_استرس داری تهیونگی؟

موطلایی پلک زد.
_تهیونگی؟

شونه‌ی راست آسامی تکون ریزی خورد. دختر طوری با ذوق توضیح داد که انگار کشف مهمی کرده.
_آره، ترکیب تهیونگ و نارنگی! خیلی بامزه‌ست مگه نه؟

جمله‌ی آخرش رو، رو به جفتش گفت و منتظر تاییدش موند. یانگ‌هی لبخندی بهش زد و فشار آرومی به دستش داد.
_همینطوره کیتن.

تهیونگ دور از نگاه دو دختر ادای عوق زدن درآورد‌. هنوز به این ابرازعلاقه‌های یهویی خواهرش عادت نکرده بود. صادقانه انتظار نداشت یانگ‌هی برای کسی انقدر منعطف و نرم بشه. اما این عشق بود و تهیونگ درکش می‌کرد.

_خب!
آسامی گفت و دوباره به تهیونگ‌نگاه کرد. موجی از استرس دوباره به بدن امگا برگشت.

مونارنجی کمی به طرفشون خم شد و شروع به توضیح دادن کرد. شعله‌ی کم‌جون شمع زیر دم و بازدمش لرزید.
_چیزی که تهیونگی ما رو درگیر خودش کرده، یه طلسم فراموش شونده‌ست.

دختر یهو مکث کرد و بعد از کج کردن سرش، نگاه متفکری به پایه‌ی کاناپه انداخت.
_که خب فکر کنم اسمش دقیقاً این نیست..ولی کی بهش اهمیت میده؟

دختر شونه‌هاش رو بالا انداخت و دوباره به جمع برگشت.
_طلسم ضعیف شده و فقط تلنگر کوتاهی لازم داره تا به راحتی از بین بره. اگه گفتین اون تلنگر چیه؟

یانگ‌هی به لبش زبونی زد. عادتی که موقع فکر کردن داشت.
_گفتی که طلسم باعث فراموشیش شده، پس باید یه طوری خاطراتش رو تحریک کنیم تا بیرون بیان؟ اینطوری طلسم هم از بین میره؟

𝗧𝗮𝗻𝗴𝗲𝗿𝗶𝗻𝗲 𝗿𝗲𝘀𝗰𝘂𝗲 𝗼𝗽𝗲𝗿𝗮𝘁𝗶𝗼𝗻✔Where stories live. Discover now