Part 19

1K 388 298
                                    

برخورد مستقیم افتاب به چشمهاش مانع دیدش می‌شد. نشونه‌گیری وقتی دید کافی به هدف نداشت سخت بود. کلافه از خراب شدن تمرینش اسلحه‌اش رو پایین اورد و هوای حبس شده توی ریه‌اش رو بیرون فرستاد.

شلوغ نبودن زمین تمرین توی اون ساعت از روز براش شبیه یه موهبت بود، دوست نداشت فرصت تمرین رو از دست بده، اما تیرهاش اون روز به ندرت به هدف اصابت می‌کردن.

پلکهاش رو بست تا چند دقیقه به چشمهاش استراحت بده، ولی شنیدن صدای قدمهای کسی که بهش نزدیک می‌شد وادارش کرد تا چشمهاش رو از هم باز کنه.

-هیچ وقت همچین افتضاحی ازت ندیده بودم. حتی زمانی که یه تازه‌کار بودی.

کیم جونگین درحالیکه دستهاش رو توی جیبش فرو کرده بود، با سر به هدف سالمی که در چند متریشون بود اشاره کرد.

-یه دونه‌اش هم به هدف نخورد.

بی‌حوصله، اسلحه سنگین توی دستش رو به زمین تکیه داد و نیم نگاهی به چهره سرگرم شده مرد کنارش انداخت.

-افتاب مانع دیدم بود.

-اگر نمی‌شناختمت باور می‌کرد ولی برای منی که می‌دونم حتی با چشمهای بسته به هدف می‌زنی بهانه خوبی نیست پارک چانیول. تمرکز نداشتی و این کاملا از همه شلیکهات مشخص بود.

چانیول کلافه دستی توی موهاش کشید و با غرولند پرسید: از کی داری نگام می‌کنی؟

جونگین با صدای بلند به قیافه درهم رفته دوستش خندید، اسلحله رو از دستش گرفت و چند ضربه اروم روی شونه‌اش کوبید.

-از همون اول که شروع کردی. وقتی اومدی من درحال تمرین بودم و تو حتی متوجه‌ام نشدی. چی فکرتو این طور درگیر کرده؟

جواب دادن به این سوال ساده بود، چانیول حتی نیاز به تعارف با خودش نداشت. فکرش درگیر فرمانده و بوسه بی‌معنی اون شبشون بود. درگیر رفتارهای عجیب مرد بزرگتر، حتی درگیر روش احمقانه خودش برای مخفی نگه داشتن هویت اون مرد توی اردوگاه دشمن.

اما این‌ها جوابی نبودن که توانایی گفتنش به کسی مثل کیم جونگین رو داشته باشه. سرش رو به دو طرف تکون داد و هرچند که اطرافشون کاملا خلوت بود اما با احتیاط بیشتری لب زد: فرمانده و ارتباطش با هیروشی.

ابروهای بالا رفته جونگین به این معنی بود که منتظر ادامه صحبتشه. می‌دونست جونگین در جریان سفر کوتاهش همراه بیون هست و حالا این طور خودش رو به بی‌خبری زدن زیادی ازاردهنده بود.

-می‌خوای بگی سهون گزارش اتفاقات اخیر رو نداده؟

-می‌دونی که سهون گزارش همه چیز رو همیشه بهم می‌ده فقط نمی‌دونم چرا فکرت این طور درگیر شده که تمرکزت رو گرفته؟

-چون دیگه نمی‌دونم چی درست و چی اشتباهه. از روزی که فرمانده به اینجا اومده همه برنامه‌هامون به تعویق افتادن، هیچ کار درستی نمی‌تونیم انجام بدیم و حتی نمی‌دونیم قرار چی کار کنیم. می‌خوای بگی فکر تو درگیر نیست؟ هیروشی قراره از ما برای جنگ با چین استفاده کنه دونستن این موضوع نگرانت نمی‌کنه؟

the nepentheWhere stories live. Discover now