بدنش خسته بود، انقدر که برای بیدار شدن و بیدار موندن مقاومت میکرد اما هربار که چشم باز کرد سرجوخه جوان رو دیده بود که روی یه صندلی با فاصله کمی از تختش نشسته بود و به نظر میرسید تمام ساعتهایی که خودش خواب بوده اون پسر برای مراقبت ازش توی خونهاش مونده بود.
دست سالمش رو روی صورتش کشید و پلکهای خسته و خوابالودش رو کمی فشرد.
-برو خونه.
صداش گرفته و خش افتاده شده بود نیاز داشت کمی اب بخوره اما نمیخواست این باور رو به اون پسر بده که جدا نیاز به کمک داره.
چانیول دست به سینه روی صندلیش نشسته بود و بدون اینکه چیزی بگه داشت تلاشش برای نشستن روی تخت رو تماشا میکرد.
-گفتم برو خونه. خواست با جدیت بگه اما گلوی خشک شدهاش به سرفه انداختش انقدر که سرجوخه جوان رو وادار کرد از جاش بلند بشه تا براش اب بیاره. لیوان اب رو دستش داد و اروم گفت: امشب اینجا میمونم.
صداش خسته بود، چشمهاش خستهتر. از مینجی شنیده بود که شب قبل چانیول کنارش بیدار بوده و حالا هم تمام روز رو مراقب اون بود. خودش نیاز به استراحت داشت. چشمهای گود افتاده و رنگ پریدهاش خستگیش رو فریاد میزد.
کمی از اب توی لیوانش نوشید و به بیرون از پنجره اشاره کرد.
-هوا رو دیدی؟ کاملا تاریک شده. خواهرت خونه تنهاست. نمیتونی شب تنهاش بذاری.
چانیول لیوان خالی رو ازش گرفت و خیره به چشمهاش گفت: مینجی میتونه مراقب خودش باشه.
جدیت و بیخیالی چانیول داشت اعصابش رو بهم میریخت. اون پسر چرا ناگهانی انقدر تغییر کرده بود؟
-داره بهم برمیخوره پارک چانیول. میخوای بگی خواهرت میتونه به تنهایی از پس خودش بربیاد اون وقت من نمیتونم؟
صداش بالا رفته بود اما چانیول فقط به عصبانیتش لبخند زد و با سرخوشی گفت: تو زخمی شدی و کسی که این کار و کرد مینجی بود، فکر کنم جواب کاملا روشن باشه.
دندونهاش رو روی هم سابید و با حرص گفت: توی لعنتی الان... اما ضربههایی که به در خونهاش کوبیده شد اجازه ادامه دادن بهش نداد.
با وجود اینکه ساعتها خواب بود اما میتونست تشخیص بده برای اینکه کسی به خونهاش بیاد واقعا دیر وقته.
-کیه؟
چانیول با اخمهای درهم شده پرسید و وقتی شونه بالا انداختنش رو دید با یه نفس کلافه برای باز کردن در رفت.
انتظار برای دیدن ادم پشت در خیلی طول نکشید، کسی که به دیدنش اومده بود اوتسوکو بود. زنی که بکهیون تقریبا نگرانی برای اون رو از یاد برده بود.
YOU ARE READING
the nepenthe
FanfictionComplete در فضای خفقانآور و پرالتهاب قرن 20 میلادی، ورود یک فرماندهی جدید به پایگاه مرکزی، همه چیز رو ترسناکتر و حتی تاریکتر میکرد. بیون بکهیون، فرماندهی دستنشانده ژاپنیها که شایعات عجیب و غریب راجعبهش، حتی زودتر از خودش به پایگاه رسیده ب...