Part 31

1.4K 351 398
                                    

پارت دارای محتوی جنسی است. در صورت حساس بودن بگذرید.
☆☆☆☆☆☆☆

چراغ خونه‌اش روشن بود و سر و صدای کلاغش حتی از روی ایوان هم شنیده می‌شد. کلاغ به مینجی واکنش بدی نشون نمی‌داد، اون پرنده به دخترک عادت داشت. مشکوک به حضور غریبه‌ای در خونه‌اش، اسلحه‌اش رو از کمر باز کرده اماده شلیکش کرد اما وقتی وارد خونه شد، دیدن سرجوخه که تلاش داشت به اون پرنده عصبانی غذا بده، اه از نهادش بلند کرد.

اسلحه رو از حالت مسلح خارج کرد و بعد از بستن در اون رو روی میز گذاشت و حیرت‌زده از حضور چانیول توی خونه‌اش سمتش رفت تا غذای کلاغ رو توی قفسش بذاره و اون دو رو از شر همدیگه خلاص کنه.

وقتی داشت ظرف خالی پرنده رو پر می‌کرد دید که چانیول با نفس اسوده‌ای عقب کشید و روی تختش نشست.

-فکر کنم واضح گفتم برگردی خونه. اینجا چی کار می‌کنی؟

در قفس رو بست و دست به سینه منتظر جواب رو به پسر جوانتر ایستاد.

-هی صورتت چی شده؟

چانیول به جای جواب دادن به سوالی که ازش شده بود، متعجب از دیدن صورت کبودش سریع از جا برخاست و سمتش اومد. اما قبل از اینکه بکهیون بتونه با خودش فکر کنه اون پسر نگرانش شده، لبخند گشادی روی لبهای چانیول نشست و طوری که به نظر می‌رسید بیش از حد سرگرم شده پرسید: کی تونسته تو رو این طوری کتکت بزنه، طرف قطعا کارش درست بود.

-اوهوم انقدر که الان رو تخت بهداریه چون صورتش له شده.

-اوه!

-اره اوه.

بکهیون نیشختدی به قیافه بهت‌زده چانیول زد و با تنه محکمی بهش از کنارش رد شد. عصبانی شده بود. انتظار نداشت اسیب دیدنش برای چانیول سرگرم کننده باشه.

دکمه‌های پیراهنش رو یکی یکی از هم باز کرد و درحالیکه سعی می‌کرد دست اسیب دیده‌اش رو زیاد حرکت نده، پیراهنش رو از تن دراورد.

-برگرد خونه.

بکهیون لباسش رو روی صندلی انداخت و با بالا تنه لخت سمت مخالف جایی که ایستاده بود رفت. داخل لگنی که روی میز بود اب ریخت و با پارچه تمیزی که کنار ظرف قرار داشت مقابل چشمهای حریص پسر جوان شروع به شستن بدنش کرد.

-گفتم برگرد خونه‎ات.

پارچه رو با حرص توی لگن اب فرو برد و چشم غره‌ای به پسر جوانتر رفت که با جسارت براش شونه بالا انداخته بود.

-امشب اینجا می‌مونم.

-نمیشه اینجا بمونی. برگرد خونه، مینجی تنهاست.

چانیول با نیشخندی برلب سمتش اومد یک قدمی مرد بزرگتر ایستاد، پارچه خیس رو از دستش گرفت و به ارامی پشت گردن و کمر مافوقش کشید.

the nepentheWhere stories live. Discover now