بعد از یک باران طولانی بالاخره افتاب کم رمقی از لابه لای پرده ها به داخل خونهای که در سکوت فرو رفته بود میتابید. کمی از ظهر گذشته بود و رخوت پیچیده در خونه حتی کلاغ پر سرو صدای فرمانده رو هم به خواب برده بود.
مرد بیهدف روی تختش دراز کشده بود و به سقف نم گرفته نگاه میکرد. دلش سیگار کشیدن میخواست اما مدتی بود که میدونست دود سیگار دخترکی که توی اشپزخونهاش در حال تمیزکاری بود رو ازار میده.
چشمهاش سنگین شده بود، انگار خودش هم داشت به خواب میرفت، اما با صدای قدمهایی که سمتش میومد، پلکهاش رو از هم باز کرد و به جثه ظریف دختر چشم دوخت. مینجی سینی غذاش رو روی میز کنار تخت گذاشت و بدون هیچ حرفی ازش فاصله گرفت.
-پرده رو کنار بزن.
منتظر مخالفت بود، مینجی همیشه مقاومت عجیبی در مقابل کنار زدن پردهها داشت. اما برخلاف انتظارش، دخترک سمت پنجره رفت و با بندی که پایین پنجره افتاده بود، پردهها رو جمع کرد.
حدسش اشتباه نبود، اون دختر داشت به وضوح از صحبت کردن باهاش خودداری میکرد.
چندین روز بود که به خونهاش نیومده بود، کارهایی که قبلا به عهده مینجی بود رو چانیول انجام میداد و حالا بعد از چندین روز ندیدنش درحالی باهاش روبه رو شد که دخترک همسایه باهاش قهر بود.
دست زخمیش رو روی سینهاش تکیه داد و دست ازادش رو زیر سرش فرو برد، توی این وضعیت دید بهتری به شخص مقابلش داشت.
-چرا با من قهری؟
-نیستم.
مینجی بدون اینکه نگاهش کنه گفت و در سکوت به کاری که میکرد ادامه داد.
-مشکل کجاست مینجی؟
-مشکلی نیست.
مینجی در حالیکه دستمالی رو دور دهان و بینیش میبست گفت و بعد جاروی دست بلندی رو برداشت و مشغول جارو کشیدن شد.
-چرا این چند روز نیومدی؟ ادم زخمی به کمک بیشتری نیاز داره، مگه قرار نبود کمک من باشی؟
-چانیول دوست داشت خودش بیاد پیشتون. کارهاتون رو اون انجام میداد به من نیازی نبود.
نیشخند نشسته روی لبش غیرارادی بود. چانیول برای پنهان کردن احساساتش زیادی خام بود.
-خودش گفت دوست داره؟
کشیده شدن پرقدرت جارو روی زمین صدای بدی ایجاد کرد، انقدر که پرنده خوابیده توی قفس رو از جا پروند و صداش رو دراورد.
-چانیول اصلا با من حرف نمیزنه تا بگه دوست داشت بیاد اینجا یا نه.
-پس مشکل اینه. با من قهری چون چانیول باهات حرف نمیزنه.
YOU ARE READING
the nepenthe
FanfictionComplete در فضای خفقانآور و پرالتهاب قرن 20 میلادی، ورود یک فرماندهی جدید به پایگاه مرکزی، همه چیز رو ترسناکتر و حتی تاریکتر میکرد. بیون بکهیون، فرماندهی دستنشانده ژاپنیها که شایعات عجیب و غریب راجعبهش، حتی زودتر از خودش به پایگاه رسیده ب...