Part 27

1K 362 437
                                    

این پارت دارای محتوی جنسی می‌باشد. در صورت حساس بودن عبور کنید.
☆☆☆☆☆☆☆

برای بکهیون خارج شدن از اردوگاه کار سختی نبود اما توی شرایطی که داشت درست زمانی که می‌تونست احتمال بده زیرنظر افراد هیروشی قرار داره کار عقلانی به نظر نمی‌رسید. اما انتخاب دیگه‌ای هم نداشت. مکانی که مینجی گفته بود منتظرش هستن جایی خارج از اردوگاه در حومه شهر قرار داشت.

هیچ وقت تا به حال اون اطراف رو ندیده بود. مسیری که هرچه جلوتر می‌رفت با فاصله گرفتن از شهر و مشعلهای افروخته‌اش، بیشتر در تاریکی فرو می‌رفت. تنها به کمک روشنایی اندک مهتاب راه کلبه‌ای که در اون منتظرش بودن رو در پیش گرفت.

قامت بلند درختها که مانع نور مهتاب می‍شدن، صدای محوی از خروش رودخانه و گرگهایی که به وقت نیمه شب زوزه می‌کشیدن نشون می‌داد وارد جنگل شده. اسلحه‌اش در حالت اماده به شلیک بود و حواسش کاملا جمع اطراف.

با دیدن نور زردی که از کلبه‌ای نیمه مخروب به چشم خورد سرعت قدمهاش رو بیشتر کرد. مقابل در ایستاد همون طور که مینجی گفته بود با کف دست ابتدا دو ضربه و با توقف کوتاهی سه و در نهایت دوباره یک تک ضربه به در کوبید.

زیاد منتظرش نذاشتن، در چوبی با صدای بدی باز شد و زنی که صورتش رو با تکه پارچه‌ای مشکی پوشانده بود به استقبالش اومد.

-دیر کردید.

لحن سرزنش‌وار زن که با صدای اهسته‌ای به گوشش رسیده بود براش ناخوشایند بود. جوابی بهش نداد. نگاه کنکاشگرش توی کلبه نیمه خالی به دنبال نشانه‌ای می‌گشت که با قرار گرفتن پارچه‌ای مقابلش با ابروهای بالا داده به چشمهای کشیده زن خیره شد.

-باید چشمهاتون رو ببندم. اسلحه‌اتون رو تحویل بدید.

اسلحه‌اش رو روی میزی که کنار در بود گذاشت و پارچه رو از دستی که سمتش دراز شده بود گرفت.

-چه قدر بی‌اعتماد. ‌ا‌اع

-ربطی به شما نداره فرمانده. حتی افرادمون هم چهره رئیس رو ندیدن.

پارچه کهنه رو روی چشمهاش گذاشت و گره محکمی بهش زد و درحالیکه برای پوشاندن نیشخندش تلاشی نمی‌کرد با تمسخر حرفش رو اصلاح کرد: چه قدر ترسو.

بازوش با خشونت گرفته شد، می‌تونست فرو رفتن ناخنهای زن رو حس کنه اما حرفی نزد. اجازه داد تا زن اون رو سمت جایی که باید ببره. فقط چند قدم برداشته بودن که با فشرده شدن شونه‌اش و لحن دستوری که می‌گفت بشین روی صندلی که براش

گذاشته بودن نشست.

بوی چوبهای در حال سوختن و گرمایی که به صورتش می‌خورد نشون می‌داد جایی نزدیک به بخاری چوبی نشسته. گوشش برای شنیدن صداها تیز شده بود. می‌تونست حضور شخص دیگه‌ای رو هم توی اتاق حس کنه.

the nepentheWhere stories live. Discover now