~وضعیت:°پایان یافته°~
چجوری شد که اومدی تو زندگیم...زندگی سیاه و بی رنگ من با ورود تو رنگارنگ شد...خوب موقعی وارد زندگیم شدی!
آخر داستان ما چی میشه؟خوب تموم میشه...ما به هم میرسیم؟!
🔞این فیک دارای صحنه های زیادی است🔞
Lis_top jisoo_top
Cupels :...
گفتمو جنی لبخند لثهای زد و رفت سمت اتاق تعویض.به سمت آشپزخونه رفتمو مشغول درست کردن ساندویچ برای جنی شدم.حدود ده دقیقه دیگه تموم شد و رفتم سمت اتاق تعویض.در زدمو جنی گفت بیا داخل.رفتمو درو بستم.
Hoppla! Dieses Bild entspricht nicht unseren inhaltlichen Richtlinien. Um mit dem Veröffentlichen fortfahren zu können, entferne es bitte oder lade ein anderes Bild hoch.
لیسا_اوهوم...ساندویچ رو بخور. گفتمو ساندویچ رو بهش دادم و اون خورد.بعد از پنج دقیقه از اتاق خارج شدیم و رفتیم سمت محل عکاسی.لعنتییی...چرا عکاس این مرد هیزه.
عکاس_جنی...چقدر هات شدی. دستمو مشت کردمو و متوجه شدم جنی راحت نیست. لیسا_منیجر بیا. منیجر جنی سمتمون اومد و من آروم بهش گفتم لیسا_عکاس رو بنداز بیرون...خودم عکاسی میکنم. منیجر_ولی... لیسا_فقط اطاعت کن قبل از اینکه اخراج بشی. به سمت عکاس رفت و بعد از چند دقیقه عکاس با حرص بیرون رفت.
جنی_چیشدد؟الان کی از من عکس میگیره؟ لیسا_من. جنی_واقاااا؟ لیسا_اوهوم...الان هم برو وایسا اونجا تا عکس بگیرم. گفتمو رفتش و منم با دوربین عکاسی شروع کردم ازش عکس گرفتن.فکر کرده میزارم جنی رو ببینه مرد هیز.
بعد از چهار ساعت عکاسی تموم شد و جنی رفت تا لباسش رو عوض کنه و همون موقع اون مرد هیز وارد شد و سمت من اومد.
لیسا_کار داری؟ عکاس_ببین منو...دست از سر من بردار و بزار به جنی برسم. لیسا_به چه عنوان؟ عکاس_برای اینکه من اونو میخوام...رو تختم فهمیدی؟! با مشت کوبیدم تو صورتش و موهاش رو کشیدم.دادی زد و میخواست خودشو آزاد کنه و من فقط تو صورتش مشت میزدم.
جنی_چیش...هیییی لیسااا ولش کنننن. صدای جنی رو شنیدم و بعد از پشت دوتا دست دورم حلقه شد.جنی آروم ولی با صدای لرزون گفت جنی_لیساا...ولش کن بیا بریم الان میمیره. انگار که صدای جنی تنها چیزی بود که باعث شد آروم بشم.
دستشو گرفتمو رفتیم سمت ماشینم و سوار شدیم.
جنی_لیسا هقققق دستت...خون میاد هقققق. مثل یه گربه کوچولو شروع کرد به گریه کردن. لیسا_گریه نکن...من خوبم ولی تو باید میزاشتی بکشمش. جنی_من نگران تو بودمممم هق هق. اشکاش رو پاک کردم و لپش رو با انگشت شصتم ناز کردم.
لیسا_گریه نکن...باشه؟ من خوبم هیچیم نیست. آروم شده بود و دیگه گریه نمیکرد ولی هق هق میکرد و به خاطر گریه نمیتونست درست نفس بکشه.
آروم جلو رفتمو لبامو روی لباش گذاشتم و بوسیدمش.لباش خیلی خوب بود...نرم بود و احساس میکردم هیچوقت نمیتونم لبام رو از لباش جدا کنم.اولش شک بود و کاری نمیکرد ولی بعدش دستاش رو پشت سرم گذاشتو اونم منو بوسید.بعد از مدتی بوسه رو قطع کردم و به چشماش زل زدم.
لیسا_دوست دارم جنی...خیلی دوست دارم. گفتم که شکه شد و با چشمای باز نگاهم کرد. جنی_لی...لیسا! لیسا_منو دوست نداری؟ با ناراحتی بهش زل زدم. جنی_نه...من عاشقتم. گفتش و محکم بغلم کرد و منم بغلش کردم.صورتش رو توی گردنم برد و بوسهای به گردنم زد.با دستم موهاش رو نوازش میکردم و آروم توی گوشش گفتم لیسا_قول میدم هیچوقت ترکت نکنم...هیچوقت ناراحتت نکنم و ازت مراقبت کنم.جنی تو وجود منی:) گفتم که لبخندش رو احساس کردم.ازم جدا شد و گفت
جنی_بریم خونه...زخمت رو پانسمان میکنم. لپش رو بوسیدم و ماشین رو روشن کردم و سمت خونهی جنی رفتیم.
رسیدیم و ماشین رو پارک کردم و پیاده شدیم.نگهبان اومد سمتم و سوییچ ماشین رو بهش دادم و اون ماشین رو برد تا پارک کنه.به سمت در ورودی رفتیم و نگهبان درو باز کرد. جنی تشکر کرد ولی من نه.رفتیم سمت آسانسور و نگهبان تعظیم کرد و دکمه آسانسور رو فشار داد.
بعد از چند لحظه آسانسور اومد و ما وارد شدیم و من دکمه 23 رو فشار دادم و آسانسور حرکت کرد.
جنی_خیلی خسته شدم. گفتش و من به سبک عروس بغلش کردم. جنی_لیسااا...منو بزار زمین. لیسا_نمیخوام...گفتی خسته شدی و من نمیخوام بیشتر خسته بشی. لبخندی زد و دستش رو دور گردنم حلقه کرد و سرش رو به سینم چسبوند. آسانسور ایستاد و من ازش خارج شدم و سمت در رفتم.خوبیش این بود که اثرانگشت من برای حسگر در خونهی جنی فعال بود و جنی اینو از من خواسته بود. وارد خونه شدم و درو با پام بستم.سمت مبل رفتمو جنی رو روی مبل گذاشتم.
جنی_تو بشین من الان میام. نشستم و جنی رفت و چند دقیقه بعد با جعبه پانسمان برگشت و شروع کرد به تمیز کردن زخمم و بعدش اونو بست.
جنی_تموم. لیسا_مرسی. لبخندی زد و من دستش رو بوسیدم. لیسا_من دیگه میرم...دیره تو هم بخواب. میخوای برات غذا درست کنم؟ جنی_نه گرسنم نیست...اگه گرسنم بود نودل درست میکنم.ولی میشه نری؟ لیسا_میخوای چیکار کنم؟ شیطانی گفتمو نگاش کردم. جنی_لیسااا...نههه. گفتش و فرار کرد و منم دنبالش کردم.به سمت آشپزخونه رفت و من گیرش انداختمو روی سکو نشوندمش. پاهاش رو دور کمرم حلقه کرد و دستاش رو دور گردنم.
آروم جلو و رفتم و بوسیدمش و اونم همراهی کرد و صدای بوسهی ما خونه رو پر کرده بود.