My Jealousy Friend

587 55 21
                                        

Lisa POV
وارد استادیو شدیم و منیجر جنی اومد سمتمون.

منیجر_جنی...کجا بودی دختر! برو سریع لباستو عوض کن عکاس منتظره.
جنی_اوکی...سریع میام.
لیسا_میخوای باهات بیام؟
جنی_نه مرسی.
لیسا_اوکی...تا بیای برات ساندویچ درست میکنم.

گفتمو جنی لبخند لثه‌ای زد و رفت سمت اتاق تعویض.به سمت آشپزخونه رفتمو مشغول درست کردن ساندویچ برای جنی شدم.حدود ده دقیقه دیگه تموم شد و رفتم سمت اتاق تعویض.در زدمو جنی گفت بیا داخل.رفتمو درو بستم.

لیسا_ساندویچ آماده‌ست.
گفتمو بهش نگاهی کردم...ای کاش نگاه نمیکردم.
جنی_خوب شدم؟

جنی_خوب شدم؟

Hoppla! Dieses Bild entspricht nicht unseren inhaltlichen Richtlinien. Um mit dem Veröffentlichen fortfahren zu können, entferne es bitte oder lade ein anderes Bild hoch.

لیسا_اوهوم...ساندویچ رو بخور.
گفتمو ساندویچ رو بهش دادم و اون خورد.بعد از پنج دقیقه از اتاق خارج شدیم و رفتیم سمت محل عکاسی.لعنتییی...چرا عکاس این مرد هیزه.

عکاس_جنی...چقدر هات شدی.
دستمو مشت کردمو و متوجه شدم جنی راحت نیست.
لیسا_منیجر بیا.
منیجر جنی سمتمون اومد و من آروم بهش گفتم
لیسا_عکاس رو بنداز بیرون...خودم عکاسی میکنم.
منیجر_ولی...
لیسا_فقط اطاعت کن قبل از اینکه اخراج بشی.
به سمت عکاس رفت و بعد از چند دقیقه عکاس با حرص بیرون رفت.

جنی_چیشدد؟الان کی از من عکس میگیره؟
لیسا_من.
جنی_واقاااا؟
لیسا_اوهوم...الان هم برو وایسا اونجا تا عکس بگیرم.
گفتمو رفتش و منم با دوربین عکاسی شروع کردم ازش عکس گرفتن.فکر کرده میزارم جنی رو ببینه مرد هیز.

بعد از چهار ساعت عکاسی تموم شد و جنی رفت تا لباسش رو عوض کنه و همون موقع اون مرد هیز وارد شد و سمت من اومد.

لیسا_کار داری؟
عکاس_ببین منو...دست از سر من بردار و بزار به جنی برسم.
لیسا_به چه عنوان؟
عکاس_برای اینکه من اونو میخوام...رو تختم فهمیدی؟!
با مشت کوبیدم تو صورتش و موهاش رو کشیدم.دادی زد و میخواست خودشو آزاد کنه و من فقط تو صورتش مشت میزدم.

جنی_چیش...هیییی لیسااا ولش کنننن.
صدای جنی رو شنیدم و بعد از پشت دوتا دست دورم حلقه شد.جنی آروم ولی با صدای لرزون گفت
جنی_لیساا...ولش کن بیا بریم الان میمیره.
انگار که صدای جنی تنها چیزی بود که باعث شد آروم بشم.

دستشو گرفتمو رفتیم سمت ماشینم و سوار شدیم.

جنی_لیسا هقققق دستت...خون میاد هقققق.
مثل یه گربه کوچولو شروع کرد به گریه کردن.
لیسا_گریه نکن...من خوبم ولی تو باید میزاشتی بکشمش.
جنی_من نگران تو بودمممم هق هق.
اشکاش رو پاک کردم و لپش رو با انگشت شصتم ناز کردم.

لیسا_گریه نکن...باشه؟ من خوبم هیچیم نیست.
آروم شده بود و دیگه گریه نمیکرد ولی هق هق میکرد و به خاطر گریه نمیتونست درست نفس بکشه.

آروم جلو رفتمو لبامو روی لباش گذاشتم و بوسیدمش.لباش خیلی خوب بود...نرم بود و احساس میکردم هیچوقت نمیتونم لبام رو از لباش جدا کنم.اولش شک بود و کاری نمیکرد ولی بعدش دستاش رو پشت سرم گذاشتو اونم منو بوسید.بعد از مدتی بوسه رو قطع کردم و به چشماش زل زدم.

لیسا_دوست دارم جنی...خیلی دوست دارم.
گفتم که شکه شد و با چشمای باز نگاهم کرد.
جنی_لی...لیسا!
لیسا_منو دوست نداری؟
با ناراحتی بهش زل زدم.
جنی_نه...من عاشقتم.
گفتش و محکم بغلم کرد و منم بغلش کردم.صورتش رو توی گردنم برد و بوسه‌ای به گردنم زد.با دستم موهاش رو نوازش میکردم و آروم توی گوشش گفتم
لیسا_قول میدم هیچوقت ترکت نکنم...هیچوقت ناراحتت نکنم و ازت مراقبت کنم.جنی تو وجود منی:)
گفتم که لبخندش رو احساس کردم.ازم جدا شد و گفت

جنی_بریم خونه...زخمت رو پانسمان میکنم.
لپش رو بوسیدم و ماشین رو روشن کردم و سمت خونه‌ی جنی رفتیم.

رسیدیم و ماشین رو پارک کردم و پیاده شدیم.نگهبان اومد سمتم و سوییچ ماشین رو بهش دادم و اون ماشین رو برد تا پارک کنه.به سمت در ورودی رفتیم و نگهبان درو باز کرد.
جنی تشکر کرد ولی من نه.رفتیم سمت آسانسور و نگهبان تعظیم کرد و دکمه آسانسور رو فشار داد.

بعد از چند لحظه آسانسور اومد‌ و ما وارد شدیم و من دکمه 23 رو فشار دادم و آسانسور حرکت کرد.

جنی_خیلی خسته شدم.
گفتش و من به سبک عروس بغلش کردم.
جنی_لیسااا...منو بزار زمین.
لیسا_نمیخوام...گفتی خسته شدی و من نمیخوام بیشتر خسته بشی.
لبخندی زد و دستش رو دور گردنم حلقه کرد و سرش رو به سینم چسبوند.
آسانسور ایستاد و من ازش خارج شدم و سمت در رفتم.خوبیش این بود که اثرانگشت من برای حسگر در خونه‌ی جنی فعال بود و جنی اینو از من خواسته بود.
وارد خونه شدم و درو با پام بستم.سمت مبل رفتمو جنی رو روی مبل گذاشتم.

جنی_تو بشین من الان میام.
نشستم و جنی رفت و چند دقیقه بعد با جعبه پانسمان برگشت و شروع کرد به تمیز کردن زخمم و بعدش اونو بست.

جنی_تموم.
لیسا_مرسی.
لبخندی زد و من دستش رو بوسیدم.
لیسا_من دیگه میرم...دیره تو هم بخواب. میخوای برات غذا درست کنم؟
جنی_نه گرسنم نیست...اگه گرسنم بود نودل درست میکنم.ولی میشه نری؟
لیسا_میخوای چیکار کنم؟
شیطانی گفتمو نگاش کردم.
جنی_لیسااا...نههه.
گفتش و فرار کرد و منم دنبالش کردم.به سمت آشپزخونه رفت و من گیرش انداختمو روی سکو نشوندمش.
پاهاش رو دور کمرم حلقه کرد و دستاش رو دور گردنم.

آروم جلو و رفتم و بوسیدمش و اونم همراهی کرد و صدای بوسه‌ی ما خونه رو پر کرده بود.

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
های بیبی هامممم...پارت جدید.

واقا لازم بود که شیپ جنلیسا زودتر اتفاق بیفته و در اصل فیک برای چهسوعه و جنلیسا چاشنی فیکه😂

نظرتون رو بگید و تا پارت بعدی باییی🖤💕

My hopeWo Geschichten leben. Entdecke jetzt