Let's Have Fun

368 42 11
                                    


Rose POV

از اون ماجرا دو روز گذشته.منم دو روزه از جیسو خبری ندارم.لیسا بعد از فهمیدن ماجرا عصبانی شد و گفت که خیلی خنگم.

خودمم قبول دارم.تازه فهمیدم که چقدر دوسش دارم.

هرموقع از جنی سراغ جیسو رو میگیرم میگه که ازش خبر نداره.

الان من مشغول عکس گرفتن از جنی‌ام و لیسا نشسته و توی فکرش غرق شده.

بعد از تموم شدن کارم به جنی لایک نشون دادم و مشغول بررسی عکس ها شدم.

جنی_لیسا...بیا کمکم.

لیسا_اومدم.

لیسا رفت پیش جنی و کمکش کرد کفش هاش رو دربیاره.

جنی_لیسایا...من نگران اونی‌ام.اون حتی به رستوران هم نرفته.

لیسا_پووف...نینی میدونم.سعی میکنم باهاش حرف بزنم ولی نگهبان گفت که نمیزاره کسی وارد خونش بشه و نمیخواد با کسی حرف بزنه.

جنی_اگ..اگه اتفاقی براش بیفته؟

لیسا_نینی...منو نگاه کن.گریه نکن باشه.

رزی_خونش کلید اضافه داره؟

لیسا_آره ولی دست نگهبانه و اون به هیچ وجه راضی نمیشه کلید رو بده.

رزی_من یه نقشه دارم.

17:00 بعد از ظهر | جلوی در پنت هاوس | Rose POV

رزی_خب...لیسا و جنی حواس نگهبان رو پرت کنید...همین.

جنی_چرا تو باید بری؟من میخوام برم.

رزی_بخاطر اینکه این تقصیر منه...اونی فقط کارتو انجام بده.

وارد پنت هاوس شدیم که نگهبان اومد سمتمون.تعظیمی کرد و گفت

نگهبان_خانم...میس کیم اجازه نمیدن.

لیسا_آقای لی...بیا حرف بزنیم و مشکل رو حل کنیم.خواهرش نگرانشه.

جنی قیافه مظلومی گرفت و نگاهش کرد.

نگهبان لی_خانم از کارم اخراج میشم...لطفا درک کنید من خانواده دارم.

لیسا و جنی مشغول حرف زدن با نگهبان بودن و من رفتم پشتش و با استرس کلید رو برداشتم.

به سمت آسانسور رفتم و واردش شدم و آسانسور به طبقه 24 حرکت کرد.

اصلا نمیدونم الان چیکار میکنم...فقط دارم به قلبم گوش میدم.

نگرانم؟آره. استرس دارم؟خیلی. دلم براش تنگ شده؟خیلی:)

آسانسور رسید و من خارج شدم.با استرس سمت در رفتم.استرس شدیدی داشتم و نمیتونستم درست نفس بکشم.

نفسم رو بیرون دادم و درو بیصدا باز کردم و وارد خونه شدم.

چراغا روشن بودن...خدای من! خونه چقدر داغونه.

جیسو؟ اون به دیوار تکیه داده بود و دستش شیشه مشروبی بود.خدای من!

به سمتش رفتم و بدنش رو تکون دادم...نکنه مرده؟

رزی_جیسویاا...بیدار شو لعنتی.

توی صورتش سیلی زدم که بیدار شد.

جیسو_هومممم...هنوز مونده.

رزی_چیکار کردی با خودت؟

بهم نگاه کرد و چشماش برق زدن.

جیسو_اوه...رزان چطوری؟

خنده‌ی مستی کرد و دستشو روی شونم گذاشت.

جیسو_رزان...چقدر خوشگلی...ولی من خوشگل ترم.

واقعا دیوونه شده.

جیسو_رزان...میدونی به این چی میگن؟

رزی_به چی؟

دستمو گرفت و به سمت شلوارش برد.خدای منن!

اون...اون لعنتی دیک داشتتت. اون دیک داشت...عیسی مسیح...اون یه دیک داشت...من اشتباه نمیکردم اون دیک داشت.

احساس کردم دیکش داره بزرگ تر میشه.هنور تو شوک بودم و با دهن باز بهش نگاه میکردم.

جیسو_هممم...رزان بگو...این چیه؟

رزی_ج...جیسو تو ا...الان مستی بیا ببرمت اتاقت باید بخوابی.

جیسو_نه...رزان بگو این چیه؟

رزی_جیسو بس کن.

جیسو_بگو چیه؟

دستم رو فشار داد.

رزی_ا...اون دیکه.

جیسو_اوه پسر...این دیک منه.

خنده‌ی دیگه‌ای سر داد و بهم نگاه کرد.

جیسو_رزان...لطفا.رفیقم میخواد باهات باشه...میشه کمکش کنی؟

رزی_ج...جیسو چی میگی؟بیا ببرمت اتاقت تو باید بخوابی.

جیسو_رزان...میای یه کم خوش بگذرونیم؟

رزی_جیسو...لطفا نکن.

جیسو_رزان من دوست دارم...اصلا من عاشقتم.میشه توهم منو دوست داشته باشی.

رزی_جیسو...منم دوست دارم باشه؟ولی الان بخواب.

جیسو_نه نه...میخوایم خوش بگذرونیم.


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
های بیبی هام...پارت جدید🕶️

ببینم پارت بعدی اسمات باشه؟پس ووت بدین🙂

My hopeWhere stories live. Discover now