Jisoo POV
خدایاااا...چرا اینهمه حرف میزنهههه؟دقیقا شیش ساعته که داره حرف میزنه.
رزی_و تو...بعد از این که به فاکم دادی میگی یادم نیست.
جیسو_رزان...من که گفتم یادم اومد.این جمله رو 241 بار بهت گفتم که الان شد 242.
رزی_و تو...میگی نمیخوای با من رل بزنی.درست بعد از اینکه به فاکم دادی.
با دست زدم روی پیشونیم.
جیسو_من که بهت گفتم میخوام باهات توی رابطه باشم.
رزی_و تو...دیشب مست الکل بودی و معلوم نبو...
دیگه تحمل نداشتم...لبامو روی لباش گذاشتمو خفش کردم.
شروع به بوسیدنش کردم.اولش شک بود ولی بعدش همراهی کرد.
ازش جدا شدمو بهش نگاه کردم...مثل این که آروم شده بود.
جیسو_رزان...من دوست دارم و میخوام باهات باشم.باشه؟
چشماش پر اشک شد و معصوم شد.
رزی_م..من فقط میترسم ک..که ولم ک..کنی.
جیسو_گریه نکن...من ولت نمیکنم باشه.گریه نکن.
اشکاش رو پاک کردمو چشماش رو بوسیدم.
توی بغلم گرفتمش و آرومش کردم.
رزی_و تو...اصلا بهم غذا ندادی.
پوکر نگاهش کردم.
جیسو_دقیقا شیش ساعت و سی و هشت دقیقهس که داری غر میزنی.
رزی_یاااا...من کی غر زدم.من فقط داشتم حرف میزدم.
جیسو_اوکی...اوکی.بیا بریم برات غذا درست میکنم.
لبخندی زد و گونم رو محکم بوسید.
رزی_مرسییی جیسوو.
رفتیم به سمت آشپزخونه.
غذا رو آماده کردمو مشغول خوردن شدیم.بعد از اینکه خوردیم ظرف هارو شستم و بعدش پاپ کورن درست کردم.
به سمت پذیرایی رفتم و به مبل تکیه دادمو پاهام رو دراز کردم.
رزی کنارم نشسته بود.فیلم ترسناک رو پلی کردم و یکی از ظرف های پاپ کورن رو به رزی دادم.
رزی_حالا چرا ترسناک؟
جیسو_میترسی؟
رزی_هه...من بترسم؟من با فیلم ترسناک بزرگ شدم.
اوهومی گفتمو فیلم رو تماشا کردیم.
Rose POV
خدایا گه خوردم...مثل سگ میترسم.
داشت قسمت های ترسناک شروع میشد.قسمت هیجانیش بود.
یارو درو باز کرد که روح اومد جلوی دوربین که داد زدمو پریدم تو بغل جیسو.
YOU ARE READING
My hope
Fanfiction~وضعیت:°پایان یافته°~ چجوری شد که اومدی تو زندگیم...زندگی سیاه و بی رنگ من با ورود تو رنگارنگ شد...خوب موقعی وارد زندگیم شدی! آخر داستان ما چی میشه؟خوب تموم میشه...ما به هم میرسیم؟! 🔞این فیک دارای صحنه های زیادی است🔞 Lis_top jisoo_top Cupels :...