Be Ready

228 25 6
                                    

Jisoo POV

از ماجرای برج ایفل دو هفته گذشته.. توی این دو هفته منو رزان تصمیم گرفتیم که کجا مراسم عروسیمون رو برگزار کنیم و الان فقط یه هفته تا عروسیمون مونده.

الان من منتظر رزانم تا لباس عروسش رو پروف کنه، تا الان پنج تا لباس عروس رو پروف کرده ولی دوست نداشته. امیدوارم از این یکی خوشش بیاد.

رزی_مطمئن نیستم.. میشه یکی دیگه رو پروف کنم؟

بلند شدمو وارد اتاق پروف شدم. جلوی آینه از پشت بغلش کردم و بهش نگاه کردم.

جیسو_تو زیبا شدی.. مطمئن باش.

لبخندی زد و سرشو به شونم تکیه داد.

رزی_خسته شدی؟

جیسو_نه اصلا، میخواستم عروسم رو ببینم. حتی میتونستم تا صد سال دیگه صبر کنم.

روی گردن لختش بوسه گذاشتم و مشغول مارک کردن گردنش شدم.

رزی_آه.. مارک نکن...

جیسو_من هرکاری دلم بخواد میکنم، باهاش مشکلی داری؟

نقطه‌ی حساسش رو لیس زدم که ناله کرد.

رزی_نه.. مشکلی ندارم.

جیسو_خوبه.

به سمت گوشش رفتم و زمزمه کردم
جیسو_نمیتونی حدس بزنی چقدر توی این لباس خواستنی میشی، منتظر روزیم که این لباس رو تو تنت پاره کنم و همه جای بدنت رو مارک کنم و یه کاری کنم نتونی راه بری.

ناله کرد و چشماش رو بست، دستاشو روی دستام که دورش حلقه شده بود و روی شکمش بود گذاشت.

رزی_حرفای خوبی میزنی کیم.

جیسو_فقط برای تو دارلینگ.

خندید و برگشت سمتم و بوسه‌ی کوتاهی روی لبام گذاشت.

جیسو_لباس رو انتخاب کردی؟

رزی_آره.. فقط چند دقیقه صبر کن تا لباسم رو عوض کنم.

لبخندی زدم و سرمو تکون دادم.

از اتاق پروف خارج شدم و روی مبل منتظرش شدم.

_Choisissez la robe?
(لباس رو انتخاب کردن؟)

با لحن سرد، بدون اینکه بهش نگاه کنم جوابش رو دادم

جیسو_Oui.. J'achèterai le même, mon garde du corps livrera les vêtements
(آره.. همین رو میخرم، بادیگاردم لباس رو تحویل میگیره)

تعظیمی کرد و رفت.

رزی_تموم شد.

جیسو_خوبه.. لباس رو بده به اون خانم و بعدش میریم.

دستمو گرفت و به سمت خانم رفتیم.

رزی_je choisis cette robe
(همین لباس رو انتخاب میکنم)

_Tu as de bons goûts.
(سلیقه‌ی خوبی دارین)

رزان لبخندی زد و لباس رو به زن داد.

بلک کارتم رو به زن دادم و لباس رو حساب کردم.

از مغازه خارج شدیم و بادیگاردم تعظیم کرد.

جیسو_لباس رو تحویل بگیر و بیار خونه.. لازم نیست الان بیای.

بادیگارد سری تکون داد و دوباره تعظیم کرد.

درو برای رزان باز کردم که لبخندی زد. سوار شد و بعدش درو بستم، سوار ماشین شدم و درو بستم.

جیسو_خسته شدی؟

رزی_یه کوچولو، خیلی طول کشید تا لباس مورد علاقم رو انتخاب کنم.

لباشو آویزون کرد که خندیدم و لباشو بوسیدم.

جیسو_الان میریم خونه و غذا میخوریم بعدش میخوابیم باشه؟

سرشو تکون داد و منم ماشین رو روشن کردم و به سمت خونه رفتم.



وارد خونه شدیم و درو بستم.

جیسو_تا تو دوش بگیری منم غذا رو آماده میکنم.

رزی_باشه.

به سمت حموم رفت و منم غذا رو سریع آماده کردم و میز رو چیدم.

بعد از بیست دقیقه رزان اومد و روی صندلی نشست.

رزی_ایول.. پاستااا.

به ذوقش خندیدم و لپش رو بوسیدم.

جیسو_بخور ببین خوشمزه شده.

شروع به خوردن غذا کرد.

رزی_واو.. عالی شده.

غذامون رو خوردیم و منم ظرف هارو جمع کردم و شستم.

به سمت حموم رفتم و سریع دوش گرفتم.

بعد از دوش داشتم مسواک میزدم که رزان اومد و کنارم ایستاد.

بهش نگاه کردم و منتظر موندم ببینم چیکار داره.

رزی_تموم نشد؟ من خوابم میاد.

یه ابروم رو دادم بالا که منظورم رو فهمید.

رزی_نمیتونم بدون تو بخوابم.

سرمو تکون دادم و دهنم رو شستم.

جیسو_بزار لباس بپوشم.

از سرویس خارج شدمو سمت کمد رفتم. یه لباس راحتی برداشتم و حوله‌م رو انداختم زمین.

رزی_یااااا.. من هنوز اینجام.

جیسو_چیزی نیست که ندیده باشی دارلینگ.

لباسام رو پوشیدم و روی تخت دراز کشیدم.

جیسو_بیا بغلم سنجابی.

اومد سمت تخت و خودشو پرت کرد تو بغلم،توی بغلم مچاله شد.

خندیدم و محکم تر بغلش کردم.

سرشو بوسیدم و موهاش رو نوازش کردم، موهاش رو بو کردم و چشمام رو بستم.

جیسو_شب بخیر سنجابی.

جوابی نداد؛ بهش نگاه کردم که دیدم خوابش برده.

لبخندی زدم و نوک بینیش رو بوسیدم.

جیسو_تو چجوری وارد زندگیم شدی.. هیچوقت نمیتونم لایق داشتنت باشم، تو زیادی برای من خوبی سنجابی:)

چشمام رو بستم و کم کم وارد دنیای خواب شدم.


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
های بیبی هام.. پارت جدید🦦

عشق بورزید بهش باشه؟ تا چند ساعت دیگه یه پارت دیگه رو هم آپ میکنم و شاید تا صبح دیگه تمومش کنم.

امروز چهارده ساعت خوابیدم و خیلی انرژی دارم😂🗿

My hopeTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang