Fight

338 34 2
                                    

Lisa POV

وقتی وارد رستوران شدیم گارسون اومد و رو به من تعظیم کرد.

_سلام میس مانوبان...خوش اومدین.

لیسا_میز آماده‌ست؟

_بله میس...بفرمایین من شما رو همراهی میکنم.

به سمت میز رفتیم و نشستیم.

لیسا_بائه کجاست؟

_دفتر کارشون هستن.

لیسا_کانگ هست؟

_بله...بهشون اطلاع بدم اومدین؟

لیسا_آره.

_بله میس...الان میگم گارسون بیاد تا سفارش بدین.

لیسا_میتونی بری.

تعظیمی کرد و رفت.

جیسو_معلومه اینجا همه بهت احترام میزارن.

لیسا_هه...بلاخره پنجاه درصد این رستوران برای منه.

جیسو_من صاحب رستوران زنجیره‌ای هستم مانوبان.

جنی_اوکی...

گارسون دیگه‌ای اومد و تعظیمی کرد.

_خوش اومدین میس مانوبان...میتونم سفارشتون رو بگیرم؟

هرکدوممون سفارش دادیم و گارسون یادداشت کرد.

_در سریع ترین زمان غذاهاتون میرسن.

تعظیمی کرد و رفت.بعد از چند دقیقه سولگی و آیرین اومدن.

آیرین_چه سورپرایزی...سلام بچه ها.

همگی سلام دادیم و احوال پرسی کردیم.

سولگی_و اسم شما خانم...

رزی_پارک چهیونگ هستم...میتونین رزی صدام کنین.

لیسا_رزی دوست دختر اونی‌عه.

آیرین_اووو...جیسو بلاخره وارد رابطه شدی.

جیسو_اوهوم.

آیرین_چند وقته؟

جیسو_دو روز.

سولگی_پس جیسو هم قاطی مرغا شد.

جیسو_ما هنوز تو رابطه‌ایم...اون تویی که قاطی مرغا شدی و ازدواج کردی.

سولگی_بله و خوشحالم.

جیسو_آیرین...میدونستی سولگی دیشب بار بود.

سولگی_جیسویاااا...برای کار رفته بودم.

آیرین_بعدا درموردش حرف میزنم عزیزم...

لیسا_مثل این که اینجا یه نفر مجازات میشه.

آیرین_بگذریم...من خودم ادبش میکنم.

همگی خندیدیم و سولگی دست به سینه ایستاد.

سولگی_کارما وجود داره بچه ها.

My hopeWhere stories live. Discover now