Rose POV
امروز روز عروسی تهیونگ و جونگکوکه. منم دارم حاضر میشم و جیسو هم داره موهاشو خشک میکنه.
بعد از اینکه لباسم رو پوشیدم آرایشم رو انجام دادم و به خودم توی آینه نگاه کردم.

(لباس رزی، خیلی قشنگه مگه نه؟)داشتم به خودم نگاه میکردم که دوتا دست دور کمرم حلقه شد و جیسو توی آینه معلوم شد.
اون.. جذاب شده بود، مثل همیشه.

(لباس جیسو، این لباس رو قبلا هم انتخاب کرده بودم برای پارت قبلی ولی چون خیلی لباس رو دوست دارم دوباره انتخابش کردم:/)جیسو_زیبا شدی دارلینگ.
لبخندی زدم و به سمتش برگشتم.
رزی_بلاخره.. باید کنار کیم جیسو، جذاب و دلربا بهترین خودم باشم.
لبخندی زد و بوسهای روی لبام گذاشت.
جیسو_تو همینجوریش عالی هستی بیبی.. نیازی نیست خودت رو به بقیه ثابت کنی و بهترین خودت باشی.
بغلش کردمو بوسهای روی گردنش گذاشتم؛ بغلم کردشو موهام رو نوازش کرد.
جیسو_میدونی، دوست دارم تو بغلت بمونم ولی.. باید بریم، دیرمون میشه.
سرمو تکون دادم و ازش جدا شدم؛ لبخندی زد که جوابشو دادم.
دستم رو گرفت و از خونه اومدیم بیرون.
یادم رفت بگم، توی این سه روز ما اومدیم خونهای که جیسو آماده کرده بود.
سوار ماشین شدیم و به سمت مراسم رفتیم.
جیسو_از الان بگم، نمیخوام کسی نزدیکت بشه.. خودت میدونی چی میشه مگه نه؟
رزی_اوهوم.. ددی بیبی رو تنبیه میکنه.
جیسو پوزخندی زد و بوسهای روی گونم گذاشت.
جیسو_آفرین بیبی.. بریم تبریک بگیم؟
سرمو تکون دادمو دستمو دور بازوش حلقه کردم.
به سمت تهیونگ رفتیم، تهیونگ با دیدن ما لبخندی زد و اومد سمتمون.
تهیونگ_سلام.. مرسی که اومدین.
جیسو_تهیونگ با پارک چهیونگ آشنا شو، همسر آیندهی من.
رزی_سلام.
تهیونگ_سلام.. پس بلاخره تو هم داری ازدواج میکنی.
جیسو_آره.. بهت تبریک میگم، بلاخره من میدونستم که اون شیرموز خور رو میگیری.
تهیونگ_یااا اونی.. اینجوری نگو به کوکی، اونم مثل خودت یه خرگوشه.
جیسو_خرگوش واقعی منم، اون فقط ادای منو در میاری.. حالا خودش کجاست؟
تهیونگ_داره با بقیه حرف میزنه.. از آشنایی باهات خوشحالم شدم چهیونگ.

YOU ARE READING
My hope
Fanfiction~وضعیت:°پایان یافته°~ چجوری شد که اومدی تو زندگیم...زندگی سیاه و بی رنگ من با ورود تو رنگارنگ شد...خوب موقعی وارد زندگیم شدی! آخر داستان ما چی میشه؟خوب تموم میشه...ما به هم میرسیم؟! 🔞این فیک دارای صحنه های زیادی است🔞 Lis_top jisoo_top Cupels :...