Relationship

327 37 13
                                    

18:00 بعد از ظهر | پنت هاوس جیسو | خونه‌ی جیسو

Jisoo POV

رزی_فقط بگو چرا اینکارو کردییی؟

جیسو_رزان آروم باش...بیا با حرف زدن حلش کنیم.

بالش دیگه‌ای رو سمتم پرت کرد و من جا خالی دادم.میخواین بدونین چی شده؟

Flashback

صبح با رزان توی بغلم بیدار شدم.

لبخندی زدمو به ساعت نگاه کردم.

ساعت هشت صبح بود ولی ترجیح دادم که بخاطر کار دیشبش مجازاتش کنم.

آروم بلند شدمو همه‌ی ساعت هارو به سه ظهر تغییر دادم.

رفتم کنار تخت ایستادمو لبخند شیطانی زدم.

جیسو_رزانننننن بلند شووووو دیرهههههههههه.

داد کشیدم که از جا پرید و افتاد زمین.

آه رزان بیچاره...سکته کرد.زنده‌ست؟

رزی_یاااا...جیچو چتههه؟

جیسو_رزان ساعت سه ظهرههههه.

رزی_چیییی؟من کار داشتمممم.جیسوووو دیرم شدهههه.

سریع رفت سمت سرویس و نزدیک بود بیفته زمین.

بعد از اینکه رفت سرویس آروم خندیدم و بعدش سریع خودمو جمع کردم.

اومد بیرون و نفس نفس میزد.

جیسو_هی...آروم باش.از کمد برات لباس انتخاب میکنم برو دوش بگیر.

سرشو تکون داد و رفت حموم.

براش لباس انتخاب کردم و اون اومد بیرون.

لباس رو پوشید و موهاش رو خشک کرد.

براش عطر زدم و اون میکاپش رو انجام داد.

فکر کنم این شوخی خوبی بود...چون واقعا خیلی هات شده.

رزی_جیسو...باید منو ببری یه جا همین الانشم دیرم شده.

جیسو_آه...رزان بیچاره.بیا بریم صبحونه بخوریم.

رزی_چی میگی من میگم دیر...وایسا ببینم چی گفتی؟

زدم زیر خنده و اون پوکر نگاهم میکرد.خودمو جمع کردم.

جیسو_فقط یه شوخی بود.

رزی_ساعت چنده؟

جیسو_آخرین بار که چک کردم هشت صبح بود.

اوه پسر...اشتباه کردم.

Now

و بله...این بود ماجرا و الان فقط داره از ساعت یازده صبح بهم حمله میکنه و داد میزنه.

یه شوخی کوچیک بود و چهار ساعت وقت منو گرفت.

رزی_اصلا میدونی چیه؟یه مجازات بدتر بهت میدم.

My hopeWhere stories live. Discover now