Rose POV
یه چیزی گردنم رو قلقلک میداد. چشمامو باز کردمو متوجه شدم نفسای جیسو به گردنم برخورد میکنه.
مثل یه بچه خرگوش آروم خوابیده.. چقدر مظلومه.
چطور دلم اومد تنهاش بزارم با اینکه بهم اعتماد کرده بود.اگه از دستش میدادم چی؟
رزی به این چیزا فکر نکن.. مهم اینه که الان اینجا کنارته.
موهاشو آروم ناز کردمو بوسهای روی پیشونیش گذاشتم.
چشماشو باز کرد و چند دقیقه بهم زل زد.بعدش اخمی کرد و عصبی نگاهم کرد.
رزی_جیچو چی شد؟
اخمش بیشتر شد.. اوه! اون که نمیتونه حرف بزنه.
بلند شدمو بهش کاغذ و مداد دادم و اون شروع به نوشتن کرد.
^میتونی یه جای دیگه رو ببوسی^
رزی_جیسویاااا.. چطوری میتونی الان هم دنبال بوسه باشیی؟
دوباره شروع کرد به نوشتن.
^باید منو ببوسی^
رزی_نمیبوسمت.
بلند شد و دستشو گذاشت پشت گردنمو لباشو کوبوند رو لبام.. آخه عقلم کجاست؟نمیتونه حرف بزنه ولی میتونه که راه بره:/
همراهیش کردمو بعد از چند دقیقه بوسه رو قطع کرد و پوزخندی زد.
رزی_مرغ قد کوتاه.
اخمی کرد که از نظر من کیوت بود.. خندیدم و لپش رو بوسیدم.
اخماش باز شد و لبخندی زد.
^دیگه نمیری؟^
رزی_نه جیچو.. ببخشید تنهات گذاشتم. این که نمیتونی حرف بزنی تقصیر منه.
^هیچوقت اینو نگو.. هرموقع تونستم حرف بزنم بهت توضیح میدم^
رزی_لیسا بهم گفت.. ببخشید که زدمت.. درد داشت؟
^آره.. ولی میتونی برام مرغ بخری تا آشتی کنم^
خندیدم و محکم بغلش کردم.
رزی_صبر کن سفارش میدم.
ازش جدا شدمو رفتم بیرون.. لیسا رو دیدم که اونجا نشسته و جنی تو بغلش خوابه.
رزی_اگه این بخش خصوصی نبود آبروت میرفت.
لیسا_راضی نشد بره خونه مجبور شدم بغلش کنم تا بخوابه.
رزی_جیسو مرغ میخواد.
پوکر نگاهم کرد.
لیسا_بهوش اومده و اولین چیزی که خواست مرغ بود؟
رزی_اولین چیزی که خواست مرغ نبود..
لیسا_پس چی بو... آهان فهمیدم.
سریع قرمز شدم که بزور جلوی خودشو گرفت که نخنده.
لیسا_عیبی نداره.. تو مراقبش باش من میرم بخرم.

أنت تقرأ
My hope
أدب الهواة~وضعیت:°پایان یافته°~ چجوری شد که اومدی تو زندگیم...زندگی سیاه و بی رنگ من با ورود تو رنگارنگ شد...خوب موقعی وارد زندگیم شدی! آخر داستان ما چی میشه؟خوب تموم میشه...ما به هم میرسیم؟! 🔞این فیک دارای صحنه های زیادی است🔞 Lis_top jisoo_top Cupels :...