Rose POV
(پنج سال بعد)رزی_جیسویااااا به جونگهیون بگو خودشو خیس نکنه.
جیسو_دارلینگ بزار بازی کنه.
چشم غرهای بهش رفتم و دوباره مشغول پختن ماهی ها شدم.
از ازدواج من و جیسو پنج سال گذشته. دقیقا یک ماه بعد عروسی من حامله شدم و بعد از نه ماه یه پسر خوشگل به دنیا اومد.
اسمش رو گذاشتم جونگهیون.. کیم جونگهیون، اون الان چهار سالشه و مثل باباش شلوغ و شیطونه.
لیسا و جنی یک سال بعد از عروسی ما ازدواج کردن و یه دختر سه ساله به نام الا دارن.
رزی_جیسو اگه اون بچه مریض بشه تقصیر توعه.
جیسو از پشت بغلم کرد و لپم رو بوسید.
جیسو_مریض نمیشه سنجابی.. من مراقبشم.
جونگهیون_مامانی.. من گرسنمه.
رزی_الان غذا آماده میشه پسر کوچولو، برو لباست رو عوض کن.
جونگهیون رفت به سمت خونه.
جیسو_نظرت چیه امشب بعد از اینکه جونگهیون خوابید بیایم ساحل و کنار دریا آسمون رو تماشا کنیم؟
رزی_اگه بیدار بشه میترسه.
جیسو_یااا.. پسر من شجاعه. خونه هم که همینجاست و کلا دو متر با ساحل فاصله داره. توروخدا قبول کن سنجابی.
رزی_باشه.
لبخندی زد و لبامو بوسید.
جونگهیون_مامان منو نبوس!!
جیسو با کلافگی چشماش رو چرخوند و به جونگهیون نگاه کرد.
جیسو_قبل از اینکه مامان تو باشه زن من بود.
جونگهیون_الان مامان منه.
جیسو_ولی هنوز زن منه و سنجاب کوچولو منه.
جونگهیون_مامان منه!!
جیسو_اگه منو مامانت اون شب روی تخ...
رزی_کیم جیسو!!!!
باورم نمیشه.. دقیقا همین الان داشت به بچه میگفت که چطوری حامله شدم:/
جیسو_ای کاش اون شب میخوابیدم که الان یه پسر بچه لجباز مثل مامانش به دنیا نمیاومد.
رزی_دعوا رو تموم کنید.. بیاین غذا آمادهست.
غذا رو روی میز گذاشتم و جونگهیون و جیسو کنار هم نشستن.
غذا رو خوردن و بعد شوکه شدن.
جونگهیون و جیسو_این خیلی خوب شده.
هردو با ذوق گفتن که بخاطر هماهنگیشون خندیدم و بعدش مشغول غذا خوردن شدیم.
بعد از اینکه غذا رو خوردیم با کمک جیسو ظرف هارو جمع کردیم.
نزدیکای شب بود.. جیسو داشت با جونگهیون بازی میکرد و منم تماشا میکردم.

VOCÊ ESTÁ LENDO
My hope
Fanfic~وضعیت:°پایان یافته°~ چجوری شد که اومدی تو زندگیم...زندگی سیاه و بی رنگ من با ورود تو رنگارنگ شد...خوب موقعی وارد زندگیم شدی! آخر داستان ما چی میشه؟خوب تموم میشه...ما به هم میرسیم؟! 🔞این فیک دارای صحنه های زیادی است🔞 Lis_top jisoo_top Cupels :...