Hard

467 40 9
                                    

Jennie POV

درحال خوردن غذاهایی بودم که لیسا برام گرفت.

لیسا_یواش تر بخور نینی.. همش برای خودته.

به حرفش گوش کردمو آروم تر خوردم.بعد از ده دقیقه کل غذاهارو خوردم و رفتم روی پای لیسا نشستم و محکم بغلش کردم.

یکی از دستاشو دورم حلقه کرد و با اون یکی دستش مشغول ناز کردنم شد.

چشمامو از لذت بستمو بیشتر توی بغلش جمع شدم.بوسه‌ای روی موهام گذاشت و دوباره نازم کرد.

لیسا_میخوام ببرمت تایلند.

جنی_واقعاااا؟

لیسا_آره.. هم برای مسافرت هم برای یه دورهمی.

جنی_با کی؟

لیسا_پدرمادرم.

جنی_دلم براشون تنگ شده.

لیسا_سه روز دیگه حرکت میکنیم.

جنی_خوبه.. من فردا باید برم استادیو.

لیسا_باشه..

بوسه‌ای روی گونش گذاشتمو توی چشماش نگاه کردم.

جنی_مرسی که کنارمی.

لیسا_من باید از تو تشکر کنم که اومدی تو زندگیم.. نمیتونم بگم چقدر خوشحالم که یه پیشی کوچولو دارم که باید ازش مراقب کنم.

جنی_دوست دارم لیلی.

لیسا_منم دوست دارم نینی.

پیشونیم رو بوسید و دوباره نازم کرد.

[فردا]
Jisoo POV

پووووف... حوصلم سر رفته. رزان رفته برای عکاسی و من اینجا تنها موندم.

به سمت یخچال رفتمو بازش کردم.شیرکاکائو و شکلات برداشتم و رفتم روی مبل نشستم.

فیلم ترسناک رو پخش کردمو شروع کردم به خوردن شیرکاکائو و شکلات.

در خونه باز شد و رزان وارد شد.. با دیدن من دوید سمتم و تلوزیون رو خاموش کرد.

سوالی نگاهش کردم که اخمی کرد.

رزی_دکتر بهت نگفت نباید بترسی.. بعد تو اینجا میشینی و فیلم ترسناک میبینی؟

شونه‌ای بالا انداختمو به شکلات خوردنم ادامه دادم.

شکلات رو ازم گرفت و سرم داد زد

رزی_چرا حرف گوش نمیکنی؟نمیخوای خوب بشی؟نمیخوای دوباره حرف بزنی؟

تو چشمام اشک جمع شد.. اون الان سر من داد زد.

بلند شدمو سمت اتاق دویدم. وارد اتاق شدمو درو محکم بستم و روی تخت دراز کشیدم و گذاشتم اشکام بریزن.

در اتاق باز شد و دوباره بسته شد.چند لحظه بعد رزان از پشت بغلم کرد و سرشو گذاشت رو شونم.

My hopeHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin