Rose POV
با نور آفتاب که به صورتم میخورد چشمام رو باز کردم، با اتفاق های دیشب و حرف زدن جیسو خوشحالی رو احساس کردم.
خواستم بلند بشم که برم سرویس ولی دردی که داشتم جلوم رو گرفت؛ لعنتی، انگار یادم رفته که دیشب چجوری به فاک رفتم.
بدن جیسو رو تکون میدادم و سعی میکردم بیدارش کنم.
رزی_جیسو.. بیدار شو دیگه لعنتیی.
جیسو_هومم.. ولم کن بزار بخوابم.
رزی_بلند شو خرگوش قد کوتاه!!
داد زدم که از جاش پرید و افتاد، نالهای از درد کرد و سرشو مثل مرغ گذاشت رو تخت.جیسو_رزان محض رضای فاک چی میخوای؟
رزی_باید برم سرویس.
با صدای جدی که داشتم، جا خورد و موهاشو درست کرد.
جیسو_من باید چیکار کنم؟
رزی_میتونی بلندم کنی.. دیشب اونقدرا هم مهربون نبودی.
جیسو پوزخندی زد و اومد سمتم و بلندم کرد.به سمت سرویس رفت و وارد شد، منو گذاشت زمین.
رزی_میشه صبحونه رو از بیرون سفارش بدی؟ نمیتونم با این دردی که دارم درست کنم.
جیسو_یه کاریش میکنم.. چقدر درد داری؟
رزی_خیلی کم.. ولی بازم نمیتونم درست راه برم.
لبامو آویزون کردم که لبخندی زد و لبامو بوسید.
جیسو_ببخشید اگه مهربون نبودم، تو همیشه باعث میشی کنترلم رو از دست بدم.
گونهش رو بوسیدم که لبخندی زد.
جیسو_کارت رو انجام بده و بعد بیا طبقه پایین.. لازم نیست بری حموم.
رزی_باشه.
لبخندی زدم که جوابم رو با لبخند شیرینش داد و خارج شد.
منم کارامو انجام دادم و بعد از ده دقیقه به طبقه پایین رفتم.
دیدم که جیسو مشغول پختن صبحونهس؛ به سمتش رفتم و از پشت بغلش کردم.
خندید و سرشو به شونم تکیه داد.
رزی_از بیرون سفارش میدادی.. لازم نبود خودت آماده کنی.
جیسو_خودت که میدونی من یه آشپزم.. و دوست دارم زن آیندهم دستپخت خودم رو بخوره.
وقتی فهمیدم که منو زن آیندهش خطاب کرده قلبم تند زد و سریع گونه هام قرمز شدن.
جیسو_مثل اینکه قلب یکی بیش از حد تند میزنه.
رزی_یاا.. خجالت زدم نکن.
خندید و غذا رو خاموش کرد و به طرفم چرخید، لبام رو بوسید و گونه هام رو ناز کرد.
جیسو_چرا این همه کیوتی سنجابی من؟
![](https://img.wattpad.com/cover/334099240-288-k161428.jpg)
YOU ARE READING
My hope
Fanfiction~وضعیت:°پایان یافته°~ چجوری شد که اومدی تو زندگیم...زندگی سیاه و بی رنگ من با ورود تو رنگارنگ شد...خوب موقعی وارد زندگیم شدی! آخر داستان ما چی میشه؟خوب تموم میشه...ما به هم میرسیم؟! 🔞این فیک دارای صحنه های زیادی است🔞 Lis_top jisoo_top Cupels :...