Jisoo POV
هنوزم نمیدونم چرا این همه مسئله رو بزرگ کرد!
روی صندلی نشسته بود و گریه میکرد...نمیدونم چرا قلبم درد میگرفت...رفتم سمتش و جلوش زانو زدم و نگاهش کردم.
جیسو_چرا گریه میکنی؟
با این حرفم انگار بمب ترکید...بیشتر گریه کرد.
رزی_اون...بهم گ...گفته بود منو دوست داره. من احمق باورش کردم.
بیشتر گریه کرد.
نمیخواستم...نمیخواستم بشنوم که یکی میخواست اونو داشته باشه...این پروییعه؟
جیسو_توهم دوسش داشتی؟
رزی_من نسبت بهش یه حسی داشتم....
جیسو_نگو...
رزی_من احمق دوسش داشتممم.
بیشتر گریه کرد. چرا قلبم شکست؟مگه من دوسش دارم؟
نمیتونستم ببینم که گریه میکنه...بغلش کردم و سعی کردم آرومش کنم...
جیسو_گریه نکن...اون ارزش گریه های تورو نداره.
رزی_چرا؟چرا داری بهم محبت میکنی چرااااا؟
به سینم مشت میزد و میخواست عصبانیتش رو خالی کنه...من چیزی نگفتم.
جیسو_آروم باش...میبرمت خونت باشه؟فقط استراحت کن.
هق هق میکرد و مشت های ضعیفی به سینم میزد.
مدل عروس بلندش کردم که دستاش رو دور گردنم حلقه کرد و سرشو روی سینم گذاشت.
از اتاق بردمش بیرون که با لیسا و جنی مواجه شدم.
لیسا_اونی چیشد؟
جیسو_هیچی...میبرمش خونش...باید استراحت کنه.
لیسا_میخوای کمکت کنم؟
جیسو_نه...خودم حلش میکنم تو مراقب جنی باش.
لیسا_باشه اونی.مراقب باش.
اوهومی گفتم و از استادیو خارج شدم.
سمت ماشین رفتم و در عقب رو باز کردم و رزی رو گذاشتم روی صندلی عقب و درو بستم.
سوار ماشین شدم و ماشینو روشن کردم.
جیسو_آدرس خونت؟
رزی_برو آپارتمان لیسا...آپارتمان بغلیش خونهی منه.
به سمت آپارتمان لیسا راه افتادم و بعد از نیم ساعت رسیدیم.
از ماشین پیاده شدم و اونو به سبک عروس بغل کردم و سمت آپارتمانش رفتم.
نگهبان اونجا در رو باز کرد و منم رفتم داخل.به سمت آسانسور رفتم و دکمه رو زدم.
رزی_منو بزار پایین...سنگینم.
جیسو_تو به خودت میگی سنگین...اندازه یه سنجاب وزن داری.
رزی_با اینکه حرفات خنده داره ولی به خاطر لحن سردت نمیشه به حرفات خندید.
جیسو_اینم منم...جیسوی سرد و بی احساس.
رزی_بی احساس نیستی...فقط ضربه دیدی.
یه جورایی راست میگفت...قبل از تصادف پدر و مادرم من خیلی خوشحال بودم. الان که فکر میکنم نزدیک شیش ساله که خوشحال نبودم.
آسانسور رسید و من واردش شدم.
جیسو_طبقه چند؟
رزی_آخری...15.
طبقه 15 رو زدم و آسانسور حرکت کرد.بعد از چند لحظه آسانسور ایستاد و من ازش خارج شدم.
انگشتشو روی حسگر در گذاشت و در باز شد.رفتم تو و با قدمم چراغا روشن شدن.
جیسو_اتاقت کجاست؟
رزی_اولین اتاق از سمت چپ.
سمت اتاقش رفتمو درو باز کردم و واردش شدم...رزی رو روی تختش گذاشتم و روشو با پتو پوشوندم.
جیسو_فقط استراحت کن...باشه؟
رزی_اوهوم...ببخشید! نشد عکاسی جنی رو تموم کنم.
جیسو_به اون اهمیت نده.
رزی_شب بخیر...جیسو.
جیسو_شب بخیر رزان.
از اتاق رفتم بیرون و درو بستم.از آپارتمان خارج شدمو سوار ماشین شدم و به سمت پنت هاوسم حرکت کردم.
من لعنتییی...به آدمی دل بستم که منو نمیخواد.یکی دیگه رو دوست داره. فقط دو هفته شده که باهاش آشنا شدمو و عاشقش شدم. باید کمتر باهاش در ارتباط باشم...آره اینجوری بهتره.
به پنت هاوس رسیدمو وارد آسانسور شدم.وقتی به خونه رسیدم لیسا اونجا ایستاده بود.
جیسو_لیسا...هرچی هست برای بعدا الان خستهام.
لیسا_حالش چطوره؟
جیسو_قلبش شکسته...ناراحته...
لیسا_دوسش داری مگه نه؟
جیسو_چرا همچین فکری میکنی؟
لیسا_توی استادیو...جوری که نگرانش بودی...از چشمات معلوم بود که چقدر برات مهمه و نگرانشی.
جیسو_دوسش دارم...آره ولی اون قلبش با من نیست. اون چانیول رو دوست داره.
لیسا_اونی...من مطمئنم اونم تورو دوست داره فقط هنوز متوجه نشده. از دستش نده...سعی کن خوشحال باشی.
جیسو_باشه لیسا...میتونی بری شب بخیر.
لیسا_خوب فکر کن اونی...
دستشو روی شونم گذاشتو ادامه داد
لیسا_توهم حق داری خوشحال باشی...من مطمئنم رزی خوشحالت میکنه.
و بعدش رفت...رفتنش رو تماشا کردم و بعدش وارد خونه شدم.
به سمت اتاقم رفتمو دراز کشیدم.راست میگفت.
منم حق دارم خوشحال بشم...شاید باید به رزی اعتراف کنم.
اگه قبول نکنه چی؟!
نمیدونم چقدر فکر کردم که خوابم برد.
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
های بیبی هام...پارت جدید🤌🏻نظرتون رو درباهی فیک بگین...یادتون باشه اولین فیکمه پس اگه بد باشه یعنی تجربه نوشتن ندارم🕶️
KAMU SEDANG MEMBACA
My hope
Fiksi Penggemar~وضعیت:°پایان یافته°~ چجوری شد که اومدی تو زندگیم...زندگی سیاه و بی رنگ من با ورود تو رنگارنگ شد...خوب موقعی وارد زندگیم شدی! آخر داستان ما چی میشه؟خوب تموم میشه...ما به هم میرسیم؟! 🔞این فیک دارای صحنه های زیادی است🔞 Lis_top jisoo_top Cupels :...