Angry Cat

276 30 7
                                    

Lisa POV

لیسا_خب من که گفتم باهاش حرف نزدم..

جنی_درسته تو باهاش حرف نزدی، لاس زدی.

چشم غره‌ای رفتمو درو باز کردم و وارد خونه شدم.

تازه از سفر تایلند برگشته بودیم و جنی هم داره غر میزنه چون فکر میکنه که داشتم با مهماندار لاس میزدم.

یک هفته‌س باهاش رابطه نداشتم و زیاد باهاش حرف نمیزنم چون هنوزم از دستش ناراحتم.. و البته عصبانی.

جنی_لیسایا.. باهام قهری؟

لیسا_نه..

جنی_خب پس چرا...

منتظر موندم که جمله‌ش رو کامل کنه ولی دیگه حرفی نزد و رفت سمت اتاق.

زیاده روی کردم؟ نمیدونم.

این چند وقت اصلا بغلش نکردم، در حالی که میدونم اون به بغل نیاز داره.

به سمت اتاق رفتم و درو باز کردم که دیدم روی تخت دراز کشیده و گریه میکنه ولی با ورود من سریع اشکاش رو پاک کرد.

به سمتش رفتمو روی تخت نشستم و به تخت تکیه دادم.

لیسا_بشین.

جنی_خوابم میاد..

لیسا_گفتم بشین.

دستور دادم که نشست ولی بهم نگاه نکرد.

دستامو دورش انداختم و روی پام گذاشتمش که توی بغلم مچاله شد و محکم بغلم کرد.

لیسا_دیگه گریه نکن باشه؟

جنی_لیلی.. دلم برات تنگ شده.

لیسا_منم نینی‌.. منم دلم برات تنگ شده.

جنی_ببخشید که باو..

لباشو محکم بوسیدم و نذاشتم جمله‌ش رو کامل کنه.

ازش جدا شدمو موهاش رو بوسیدم.

لیسا_بهت گفتم معذرت خواهی نکن.. تقصیر تو نیست.

جنی_دوست دارم.

لیسا_منم دوست دارم.

جیسو_من همتونو دوست دارم.

با صدایی از جا پریدیم و به در نگاه کردیم، جیسو؟

جنی_اونی.. ت..تو حرف میزنی؟

جیسو_آره جندوکی.. قرار نبود که برای همیشه لال باشم.

جنی از بغلم اومد بیرون و سمت جیسو رفت و محکم بغلش کرد.

جنی_اونی دلم برات تنگ شده بود.

جیسو_منم دلم برات تنگ شده بود جندوکی.

پووف.. حسودی!

لیسا_چهیونگا دلم برات تنگ شده بود.

رزی_منم دلم برات تنگ شده بود لالیسا.

My hopeWhere stories live. Discover now