I Love Her?

331 39 7
                                    

Rose POV

با صدای زنگ گوشیم از خواب بیدار شدمو با خواب آلودگی به گوشی نگاه کردم که چشمام کاملا باز شد.

چی؟!چانیول به من زنگ زده؟جواب دادم

رزی_سلام.

چانیول_سلام...میشه همدیگرو ببینیم؟

رزی_بعد از کاری که کردی؟

چانیول_لطفا چهیونگ...مهمه.

رزی_اوکی...آدرس رو بفرست میام.

چانیول_مرسی...میبینمت.

گوشیو قطع کردم زود حاضر شدمو به سمت آدرسی که چانیول بهم داد رفتم.

پیاده شدمو به کافه‌ای رسیدم.وارد کافه شدم که چانیول رو دیدم که گوشه‌ای نشسته.به سمتش رفتم.

چانیول_سلام چهیونگ...بشین لطفا.

نشستم و بهش نگاه کردم.

چانیول_بابت اتفاقی که افتاد متاسفم...ولی میخواستم بدونی که من واقعا دوست دارم.

رزی_من دیگه گول نمیخورم...من احمق نیستم اوکی؟

چانیول_لطفا فقط یه شانس بهم بده تا خودم رو ثابت کنم.

رزی_فکرامو میکنم.

چانیول_مرسی چهیونگ...قول میدم خوشحالت کنم.

نمیدونستم چیکار کنم؟شاید واقعا منو دوست داره.منم دوسش دارم؟فکر کنم دوسش دارم آره؟

با هزارتا فکر از کافه خارج شدمو یه تاکسی گرفتم.تاکسی اومد و سوار ماشین شدم.

آدرس رستوران جیسو رو دادم چون که باید بهش عکس های جنی رو بدم...گفت که میخواد ببینه چطور شدن.

به رستوران رسیدم و پول رو دادم و پیاده شدم.وارد رستوران شدم که یه نفر اومد سمتم.

_بفرمایین خانم میس کیم منتظر شما هستن.

واووو...یکی رو گذاشته اینجا که هرموقع اومدم منو ببره اتاقش.

رفتم سمت اتاقشو درو زدمو باز کردم.

جیسو_رزان...خوش اومدی.در رو ببند و بیا بشین.

همونطور که سرش تو لپتاب  بود گفت.درو بستمو نشستم.

عکس های جنی رو روی میز کارش گذاشتم که بعد از چند دقیقه سرش رو از لپتاب بیرون کشید و بهم نگاه کرد.

جیسو_خوبی؟

رزی_عالی...راستش یه اتفاقی افتاد که باید بگم.

جیسو_چیشده؟

رزی_چانیول ازم یه فرصت خواست تا خودش رو بهم ثابت کنه.

با خوشحالی گفتم ولی این جیسو بود که انگار مرده.

رزی_جیسو چیشد؟

جیسو_چ...چی گفتی؟

رزی_جیسو من دوسش دارم و...

جیسو_من لعنتی رو باش که چه فکری میکردم. چطور میتونی وقتی آدم درست جلوی چشماته بگی یه پول پرست هیز رو دوست داریییی؟

با دادی که زد لال شدم...آدم درست کی بود؟!

رزی_ج...جیسو چی میگی؟

جیسو_میفهمی چقدر امید داشتم...من لعنتی دوست داشتمو تو بهم میگی دوسش داری.

ایندفعه واقعا لال شدم...این امکان نداشت. اون منو دوس نداره.

نمیدونستم چی بگم...به چشماش نگاه کردم که پر اشک بود؟این همون جیسو سرد بود؟

با عصبانیت از اتاق خارج شد و رفت...ولی من نمیدونستم چیکار کنم.

من...من بین احساساتم خفه شدم.انگار که همه چیز برام روشن شد.

محبتی که بهم کرد...نگرانی که نسبت بهم داشت...جوری که نگاهم میکرد...جوری که براش مهم بودم.

اما چانیول...بخاطر ده هزار وون میخواست باهام بخوابه. مثل اسباب بازی شبش.

نه نه...من صد در صد جیسو رو دوست ندارم.

سوالی که دارم اینه...

من واقعا جیسو رو دوست ندارم؟!

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
های بیبی هام...پارت جدید💌

ووت یادتون نره و منم قول میدم سعی کنم بهتر بنویسم.شاید بعد از این فیک از جنلیسا نوشتم:)


My hopeWhere stories live. Discover now