Lisa POV
صبح شده؟به ساعت نگاه کردم. ساعت 5:42 دقیقه.خوبه.
از جنی جدا شدمو به سمت سرویس رفتمو کارامو انجام دادم.دوش کوتاهی گرفتمو بعدش موهام رو خشک کردم.
به سمت کمد لباس رفتم...خوب شد اینجا هم لباس داشتم.
یه لباس انتخاب کردمو پوشیدمش...بعد از اون چتری هام رو درست کردمو اسپری مو زدم.
عطر تلخم رو زدم و به خودم نگاه کردم.
![]()
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image. دقیقا همون لیسای جدی.آره جون عمت...یه جوجهای.البته برای جنی.نخیر.اون گربهی منه:/
به طبقه پایین رفتمو و صبحانه رو آماده کردم.
بیکن و تخم و مرغ. پنکیک برای جنی.
ساعت 7:00 بود.الان جنی بیدار میشه.
چند دقیقه بعد جنی از طبقه پایین اومد درحالی که موهاش رو می بست.با چشمای نیمه باز روی صندلی نشست.
عااییش...این دختر باز یادش رفت صورتش رو بشوره.
جدی به سمتش رفتمو صندلیش رو به سمت خودم چرخوندم و خم شدمو توی صورتش نگاه کردم.
وقتی به صورتم نگاه کرد انگار تازه متوجه شده که منم هستم.
جنی_اوه...لیلیی صبح بخیر.
لیسا_دوباره یادت رفت صورتت رو بشوری؟
جنی_عادت کردم تو اینکارو بکنی.
لبش رو آویزون کرد.آیگووو قوداااا من بقولمش این ماندو رووو.
بلندش کردمو به سمت سرویس رفتم.
روی سکو نشوندمش و آب رو باز کردم.
صورتش رو شستم و بعدش خشک کردم.
لیسا_تو که مسواک میزنی چرا یادت میره صورتت رو بشوری؟
جنی_خب هر روز تو صورتم رو میشوریی.
لیسا_باشه.
گونش رو ناز کردمو بعدش بوسه عمیقی روی پیشونیش کاشتم.
لیسا_خیلی دوست دارم نینی...تا ابد قلبم برای توعه.
لبخندی زد و پیشونیش رو به پیشونیم چسبوند.

YOU ARE READING
My hope
Fanfiction~وضعیت:°پایان یافته°~ چجوری شد که اومدی تو زندگیم...زندگی سیاه و بی رنگ من با ورود تو رنگارنگ شد...خوب موقعی وارد زندگیم شدی! آخر داستان ما چی میشه؟خوب تموم میشه...ما به هم میرسیم؟! 🔞این فیک دارای صحنه های زیادی است🔞 Lis_top jisoo_top Cupels :...