و گریستم، به یاد تمام خاطرات و رویاهایی که تا میخواستم نوازششان کنم پژمردند...
•
•
•اگه اینجایی و داری این مقدمه رو میخونی، یعنی تصمیم گرفتی که این فیکچت رو از دست ندی.
نمیتونم خیلی دربارهاش چیزی بهت بگم چون خودت باید بخونیاش تا بفهمی دقیقاً چهخبره اما پیشنهادم بهت اینه که صبور باشی و بذاری داستان روندشو طی بکنه.
اون سکرتژانرهایی که توی سامری نوشتم هم بیدلیل نیستن؛ هووم؟•
•
•خوشحالم از اینکه شمارو دارم و قراره با همراهیتون یک عاشقانهی دیگه رو به رشتهی تحریر دربیارم...
میبوسمتون و خواهشی که دارم اینه که لطفاً به سِوِن عشق بدید تا من خیلی زود براتون پابلیشش بکنم؛ همین.دوستتون دارم: نیلز🌸
₊˖✧Touch my
lonely soul✧˖₊
👇🍃
YOU ARE READING
For the seventh time (Vkook/Kookv)
Fanfiction«روحهای تنها همدیگه رو پیدا میکنن!» جملهای بود که اون کاربر عجیبوغریب برام فرستاد و باعثِ سردرگمیام شد. کنجکاویام کار دستم داد و برای اولینبار با یک ناشناس شروع به چت کردم... یه غریبه، یه غریبه که زیادی آشنا بود :) __⊹₊•˖°✧°˖•₊⊹__ اسم: بر...