جونگکوک:
«فاک بهش ته... تو مطمئنی اولینبارت بود که با کسی سکسچت میکردی؟!»نیمهی من💚:
«اوه بله پناسیا من مطمئنم. چطور مگه؟ تو به کام نرسیدی؟ من خیلی بد بودم؟ درست انجامش ندادم؟ میخوای دوباره برات انجامش بدم عزیزم؟»«فاک!»
جونگکوک چشمهاش رو بست و زمزمهوار نالید...
جونگکوک:
«فقط بهم بگو چطوری انجامش دادی ته؟»نیمهی من💚:
«نمیتونم بهت بگم.🫢»«چی؟! حالا دیگه واسه من زبون درآورده! کله کاهوئیه پررو!»
جونگکوک:
«زودباش بگو ببینم! نکنه دلت میخواد بمیری؟!😡»نیمهی من💚:
«قول میدم بعداً بهت بگمش جونگکوکم اما برای الان لطفاً ازم نخواه.🥲»«مرتیکهی لوس!»
جونگکوک:
«باشه اما قول دادیا! اگه بعداً بهم نگی بلاکت میکنم.»نیمهی من💚:
«قول میدم نفسم.»«این مردک زیادی رمانتیکه و با هربار با حرفهاش قلبمو میلرزونه!»
جونگکوک لبخند برلب زمزمه کرد و ناخودآگاه لب پایینش رو گزید...
جونگکوک:
«تو منو خیلی دوست داری ته؟»نیمهی من💚:
«من واقعاً دوستت دارم... شاید اگه توأم گذشتهی مشترکمونو میدونستی همینقدر بهم کشش پیدا میکردی.»جونگکوک:
«این فقط بهخاطر گذشتهست؟»نیمهی من💚:
«نمیخوام بهت دروغ بگم کوک؛ پس جوابم بلهست. من الان تورو از نزدیک ندیدم و باهات برخوردی نداشتم که بخوام عاشقت بشم اما یه حس عمیق و خالص و قدیمی بهت دارم که مربوط به روابطیه که قبلاً باهم داشتیم. تو نیمهی تکمیلکنندهی روحِ منی و من بدون اینکه خودم بفهمم چهخبره، همیشه و بهطور ناخودآگاه بهت کشش داشتم...»نیمهی من💚:
«اوایل، هربار که یه صحنه از گذشته میومد تو ذهنم حالم بد میشد، نفسم بند میاومد و قلبم تیر میکشید! نمیدونستم دلیلش چیه که گاهی بیدلیل بغض میکنم یا از چشمهاش اشک میریزه... نمیدونستم دلیل این احساس خلأ و پوچیای که همیشه حسش میکنم چیه؛ ولی جای خالیِ اون "چیز" همیشه توی زندگیم احساس میشد و عذابم میداد. تا اینکه کمکم اون تصاویر کامل و واضح شدن!»
VOCÊ ESTÁ LENDO
For the seventh time (Vkook/Kookv)
Fanfic«روحهای تنها همدیگه رو پیدا میکنن!» جملهای بود که اون کاربر عجیبوغریب برام فرستاد و باعثِ سردرگمیام شد. کنجکاویام کار دستم داد و برای اولینبار با یک ناشناس شروع به چت کردم... یه غریبه، یه غریبه که زیادی آشنا بود :) __⊹₊•˖°✧°˖•₊⊹__ اسم: بر...