✦•شات¹⁴•✦

430 161 29
                                    

[شبِ بعد]

К сожалению, это изображение не соответствует нашим правилам. Чтобы продолжить публикацию, пожалуйста, удалите изображение или загрузите другое.

[شبِ بعد]

ناشناس:
«عزیزدلم! من که بهت گفتم تورو بلاک نکردم. پیام‌هاتم دارن به دستم می‌رسن پس چرا انقد روی این مسئله تأکید داری؟»
۰۰:۰۰

ناشناس:
«آه لعنت به من که وقتم رو از دست دادم!😭 فقط ۳۰ثانیه وقت دارم که برات تایپ کنم...💔 حالا که من اسممو بهت گفتم میشه توأم اسمتو بهم بگی؟ حداقل بهم بگو توی کدوم شهر یا ایالت یا کشور زندگی می‌کنی؟»

۰۰:۰۷

«جونگکوک گوشیت داره ویبره می‌ره.»

با شنیدن صدای فریاد دوستش، همون‌طور که مشغول قهوه‌ریختن بود نگاهی به ساعت روی دیوار پذیرایی انداخت و با دیدن اون اعداد متوجه شد که قطعاً بازهم داره از طرف ناشناسش پیام دریافت می‌کنه.

قهوه‌هارو توی سینی گذاشت و وارد اتاقش شد. نامجون روی تختش لم داده بود و مشغول تایپ‌کردن مقاله‌اش بود. پس طرف دیگه‌ی تختش نشست و سینی رو بین خودش و نامجون گذاشت‌:

«فکرکنم همون ناشناسیه که بهت گفتم.»

«جداً داره هرشب بهت پیام میده؟! بده ببینم.»

جونگکوک موبایلش رو از روی عسلی برداشت و مشغول خوندن پیام‌ها شد. به ثانیه نکشیده اخم‌هاش توی هم رفت و غرید:

«چرا پیام‌هایی که بهم میده ان‌قدر بی‌ربطن؟! میگه پیام‌هام به دستش می‌رسن اما رسماً داره چرت‌وپرت جوابمو میده!»

نامجون موبایل جونگکوک رو از دستش کشید و مشغول خوندن پیام‌ها شد. هنوز چند ثانیه نگذشته بود که پسر پوزخندی بهش زد و بعد از این‌که نگاه عاقل‌اندرسفیهانه‌ای بهش انداخت، پس‌گردنی محکمی بهش زد و غرولند کرد:

«خاک بر سرت پسر تو خیلی احمقی! چطور متوجه منظورش و نوع جواب دادنش نشدی؟؟؟»

__⊹₊•˖°✧°˖•₊⊹__

نامجون پسرم بیا به داد برس که فقط کار خودته😔
به‌نظرتون نامجون متوجه‌ی چه نکته‌ای شد؟!🙂✨

لاو یو آل: 🌸Nilz

✨Touch my
lonely soul✨
👇🍃

For the seventh time (Vkook/Kookv)Место, где живут истории. Откройте их для себя