✦•شات²⁰•✦

454 159 121
                                    

جونگ‌کوک یکی از پر تنش‌ترین روزهای عمرش رو سپری کرد

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

جونگ‌کوک یکی از پر تنش‌ترین روزهای عمرش رو سپری کرد. بی‌قراری برای این‌که زودتر شب بشه و بتونه عکس یا فیلمی از مخاطب عجیب‌وغریبش دریافت بکنه به معنای واقعیِ کلمه امونش رو بریده بود!

نامجون ک تمام مدت کنارش بود کاملاً متوجه‌ی وضعیتش بود و سعی می‌کرد با دلایل منطقی و علمی گفته‌ی ناشناسش رو رد کنه اما گاهی هم در افکارش غرق می‌شد و گفته‌‌های خودش رو نقض می‌کرد:

«اگه اون واقعاً ساکن یه سیاره‌ی پیشرفته که چند میلیون سالِ نوری با ما فاصله داره باشه، شاید از طریق یه دستگاهِ خاص یا یه‌جور سیاهچاله تونسته طی شرایط و زمان‌های خاصی باهات ارتباط بگیره... می‌دونم این خیلی عجیبه؛ اما به دور از واقعیت نیست!»

و کاش این‌کار رو نمی‌کرد چون نمی‌دونست حرف‌هاش چقدر بیشتر روح و روانِ پسر دیگه رو به‌هم می‌ریزن. ماجرا ان‌قدر برای نامجون جذاب شده بود که تصمیم گرفته بود شب بعد هم اون‌جا بمونه تا بتونه شاهد مکالمه‌ی جدید اون‌ها باشه و جونگ‌کوک هرچقدر تلاش کرد که پسر رو از خونه‌اش بیرون کنه، بله درسته! موفق نشد...

و حالا ما دو پسری رو داشتیم که از ساعت ۲۳:۵۵ موبایل رو درحالی‌که صفحه‌ی چَت رو نشون می‌داد، روی تخت گذاشته و بهش زل زده بودن تا ساعت زودتر دوازده بشه.

«می‌گم..توأم استرس داری یا فقط منم؟»

نامجون با خنده پرسید و جونگ‌کوک دستش رو به‌سمت پسر دراز کرد. نامجون دست پسر رو گرفت و وقتی شدتِ یخ‌زده بودنش رو دید تا ته ماجرا رو خوند...

«بذار بدنم وضعیت درونی‌مو بهت نشون بده!»

«آره پسر توأم خیلی داغونی... البته اشکالی نداره هرکس دیگه‌ای هم بود استرس می‌گرفت؛ چون محض رضای خدا ممکنه تو واقعاً با یه آدم‌فضایی درارتباط بوده باشی!»

حق با نامجون بود... ارتباط داشتن با یه آدم‌فضایی واقعاً عجیب و ترسناک بود!

«ساعت ۱۲ شد بجنب!»

نامجون گفت و جونگ‌کوک سریعاً مشغول تایپ شد:

جونگ‌کوک:

«سلام، هستی؟»

For the seventh time (Vkook/Kookv)Where stories live. Discover now