«خاک بر سرت پسر تو خیلی احمقی! چطور متوجه منظورش و نوع جواب دادنش نشدی؟؟؟»
جونگکوک به صفحهی موبایلش که توسط نامجون مقابل صورتش قرار گرفته شده بود نگاه کرد و به ثانیه نکشیده چشمهاش از تعجب گردشدن و از حماقت خودش به خنده افتاد!
«وات دِ فاک!»
«آره واقعاً وات د فاک خنگ! یعنی حتی به گوشهای از ذهنت هم خطور نکرد که برگردی همهی پیامهایی که رد و بدل کردینو از اول چک کنی؟!»
«نه... واقعاً فکرشم نمیکردم.»
محض رضای خدا جونگکوک از کجا باید میفهمید که هرشب فقط یکی از پیامهاش برای اون ناشناس عجیبوغریب ارسال میشن؟!
جونگکوک:
«ببخشید شما؟!»تحویل داده شد
جونگکوک:
«وات دِ هل تو دیگه کدوم خری هستی! بلاکم کردی؟!»تحویل داده شد
جونگکوک:
«فک کنم منو با کسی اشتباه گرفتی داداش.»تحویل داده شد
جونگکوک:
«داداش اگه بلاکم نکردی چرا پیامام برات نمیان؟»تحویل داده شد
«جونگکوک این پیامها یه الگوریتم خاصی رو دارن دنبال میکنن!»
نامجون زمزمه کرد و دوباره سرش رو داخل گوشی پسر فرو کرد...
__⊹₊•˖°✧°˖•₊⊹__
خب حداقل تکلیف این یک مورد مشخص شد...
پیش به سوی کشف رازهای بعدی :)لاو یو آل: 🌸Nilz
✨Touch my
lonely soul✨
👇🍃
ŞİMDİ OKUDUĞUN
For the seventh time (Vkook/Kookv)
Hayran Kurgu«روحهای تنها همدیگه رو پیدا میکنن!» جملهای بود که اون کاربر عجیبوغریب برام فرستاد و باعثِ سردرگمیام شد. کنجکاویام کار دستم داد و برای اولینبار با یک ناشناس شروع به چت کردم... یه غریبه، یه غریبه که زیادی آشنا بود :) __⊹₊•˖°✧°˖•₊⊹__ اسم: بر...