✦•شات²¹•✦

415 149 104
                                    

«دارم روانی می‌شم نام!»

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.

«دارم روانی می‌شم نام!»

«حق داری پسر.»

جونگ‌کوک همون‌طور که روی صندلیِ کتابخونه‌ی دانشگاه لم داده بود، به موهاش چنگ کشید و پچ‌پچ کرد:

«می‌دونی... ازش می‌ترسم! اون همه‌چیزو درباره‌ی ظاهر من کاملاً درست و دقیق می‌دونه.»

نامجون سرش رو به نشونه‌ی تأیید تکون داد و متقابلاً پچ‌پچ کرد:

«به‌نظرت نباید به پلیس، یا ناسا خبر بدیم که ماجرا رو پیگیری کنن؟»

جونگ‌کوک بلافاصله اخم کرد و مخالفتش رو نشون داد:

«من نمی‌خوام این ارتباط قطع بشه و دلم می‌خواد بیشتر باهاش حرف بزنم! شاید بتونم اطلاعاتی که لازمه رو خودم ازش بگیرم. از طرفی اون شبیه یه دلباخته‌ی واقعی باهام حرف می‌زنه... جوری‌که انگار بدجوری عاشقمه و همه‌ی اینا منو کنجکاوتر می‌کنن؛ درعین‌حال که برام ترسناکه برام جالب هم هست، درک می‌کنی چی می‌گم؟»

«خب پس اگه حس کردی ماجرا داره خطرناک یا مشکوک می‌شه حتماً به پلیس خبر بده. من درکت می‌کنم، شاید اگه منم جای تو بودم دلم نمی‌خواست این ارتباط به این سادگی یا زمانی‌که همچنان پر از ابهامه قطع بشه.»

«بدجوری ذهنمو درگیر کرده...»

جونگ‌کوک زمزمه کرد و سرش رو روی میز گذاشت.

***

پسر بعد از دانشگاه باید با تحمل تمام درگیری‌های ذهنی‌ و خستگی‌های جسمی‌اش، به کارپاره‌وقتش می‌رفت و این واقعاً خودِ عذاب بود...

مشغولِ پاک‌کردن کانتر بود و سعی می‌کرد حرکات دستش رو با موزیک آروم و ملایمی که داخل کافه طنین‌انداز بود هماهنگ بکنه که با صدای رئیسش متوقف شد.

«جئون؟ حواست کجاست؟! می‌گم برو سفارش میز شماره‌ی ۵ رو تحویل بده.»

پسر که تازه به خودش اومده بود، با عجله سینی حاویِ کیک هویج و چای‌سبز رو از دست آقای هان گرفت و بعد از چندبار زیرلب عذرخواهی‌کردن و تعظیم کردن به مرد، با عجله به‌سمتِ میز قدم برداشت.

For the seventh time (Vkook/Kookv)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora