✦•شات³•✦

505 177 40
                                    

[شبِ سوم]

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

[شبِ سوم]

ناشناس:
«یعنی بارون داره به حال من گریه می‌کنه؟ دوست دارم بهش بگم ببار... واسه حالِ زارِ من ببار.»

۰۰:۰۰

ناشناس:
«دارم عکس‌هاتو نگاه می‌کنم عشقِ من. خوبه که حداقل اینارو دارم نه؟ تو خیلی خوشگلی، نمی‌تونم دست از نگاه کردن بهت بردارم.💔»

۰۰:۰۲

ناشناس:
«کاش میشد بفهمم اصلاً پیامام بهت می‌رسن یا نه خرگوش کوچولوم... میشه اگه پیامامو می‌بینی جوابمو بدی؟ خواهش می‌کنم عزیزدلم، اگه اینارو می‌بینی یه چیزی برام بنویس حتی شده فقط یه نقطه!💔»

۰۰:۰۴

صبح روز بعد، جونگکوک مثل همیشه قبل از ساعت ۸ از خواب بیدار شد و طبق معمول اولین چیزی که چک کرد موبایلش بود‌. وقتی نگاهش به صفحه‌اش افتاد و پیام‌هایی که از اون ناشناس براش اومده بودن رو دید، چشم‌هاش از تعجب تا آخرین درجه گرد شدن!

جونگکوک:
«اما من که جوابتو دادم!»

تحویل داده نشد

جونگکوک:
«آه حواسم نبود که پیام‌هام برات ارسال نمیشن و من نمی‌دونم به چه دلیل جهنمی‌ای این اتفاق می‌افته اما درهرصورت امیدوارم زودتر بتونی اونی که منو باهاش اشتباه گرفتی رو پیدا کنی رفیق‌.»

تحویل داده نشد

«صبرکن ببینم! اون نوشته بود بارون؟!»

جونگکوک با خودش زمزمه کرد و سریعاً از پنجره‌ی اتاقش بیرون رو چک کرد.

«اما زمین خشکِ خشکه! یعنی اون سئول زندگی نمی‌کنه؟»



__⊹₊•˖°✧°˖•₊⊹__

لبخندِ ملیح خدمت آرمی‌های نازم :)
خب اینم از آخرین شاتِ امروز؛
ووت و کامنت فراموش نشه.

دوستتون دارم: 🌸Nilz

✨Touch my
lonely soul✨
👇🍃

For the seventh time (Vkook/Kookv)Where stories live. Discover now