✦•شات¹⁰•✦

469 160 17
                                    

تمام روز بعد رو جونگکوک با استرس به موبایلش نگاه می‌کرد و منتظر بود ساعت زودتر ۱۲ بشه تا بلکه بتونه خبری از ناشناس عاشقش بگیره و مطمئن بشه اون واقعاً بلایی سر خودش نیاورده و حالش خوبه‌

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.

تمام روز بعد رو جونگکوک با استرس به موبایلش نگاه می‌کرد و منتظر بود ساعت زودتر ۱۲ بشه تا بلکه بتونه خبری از ناشناس عاشقش بگیره و مطمئن بشه اون واقعاً بلایی سر خودش نیاورده و حالش خوبه‌...

[شبِ هفتم]

جونگکوک:
«هی تو خوبی؟؟؟ ساعت ۱۲ شده چرا بهم پیام نمیدی لعنتی؟؟؟»

۰۰:۰۰
تحویل داده نشد

جونگکوک:
«لطفاً یه چیزی بگو من دارم از نگرانی می‌میرم احمق... تو امشب نیستی یعنی واقعاً یه بلایی سر خودت آوردی؟؟؟»

۰۰:۰۱
تحویل داده نشد

وقتی دوباره اون اخطارهای لعنتی رو دید موبایلش رو روی کاناپه‌ی کنار تختش پرت کرد و با خوردن مسکنی روی تختش دراز کشید‌ تا فقط بتونه بخوابه و از اون استرس مزخرف خلاص بشه...

__⊹₊•˖°✧°˖•₊⊹__

سلام آرمی...
ووت و کامنت فراموش نشه.
ماچ 🌸Nilz

✨Touch my
lonely soul✨
👇🍃

For the seventh time (Vkook/Kookv)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora