چند روز از سکسچت جونگکوک و کلهکاهویی گذشته بود و دروغ بود اگر بگیم که پسر دیگه تمایلی به انجام دوبارهاش نداشت. درواقع حقیقت ماجرا این بود که جونگکوک بعد از اون تجربه دیگه نمیتونست ذهنش رو پاک و به حالت اولیهاش برگردونه و دائما به، بهفاکدادن فضاییِ کلهسبزش یا حتی بهفاکرفتن توسط اون فکر میکرد!
دلش میخواست به تتسای خنگش بگه که براش نود بفرسته؛ اما به سختی خودش رو متوقف میکرد که اینکار رو نکنه؛ چون منتظر بود که حرکت یا چراغسبزی رو از جانب اون ببینه، هرچند که گویی کلمبروکلیِ بچهمثبتش اصلاً در این احوالات نبود...
برای ویدئوکالکردن هم که بهلطف اون اپلیکیشنِ بیامکانات که صرفاً امکان ارسال عکس و فایل رو داشت، نمیشد امیدی به انجامش داشت و جونگکوک حتی در حسرت شنیدن صدای نیمهی روحش هم مونده بود.
روز گذشته از تتسا خواست که در اپلیکیشنهای پیشرفتهی دیگهای که امکانات بیشتری دارن مکالماتشون رو ادامه بدن و اون ضمن اینکه دقایق طولانیای رو صرف عذرخواهیکردن ازش کرد، بهش توضیح داد که فعلاً چنین امکاناتی رو در اختیار نداره و دستگاهی که اختراع کرده اونقدرهام پیشرفته نیست که بتونه چنین امکانی رو بهش بده...
اما این قول رو به پناسیایِ قلبش داد که تا تاریخ یکهفتهی زمینیِ دیگه، بتونه چنین امکانی رو برای خودشون فراهم کنه تا بالأخره موفق به برقراری تماس تصویری باهم بشن؛ چون درست از اولینباری که باهم ارتباط برقرار کرده بودن، متوجهی ضعفهای اون اپلیکشن شده بود و حالا باید سعی میکرد سیگنالهای پیشرفتهتر دیگهای رو به زمین بفرسته و از طرفی روزانه زمان زیادی رو هم صرف بازکردن پورتالی که بتونه باهاش به زمین بیاد یا جونگکوکش رو پیش خودش بیاره میکرد؛ هرچند که هنوز به نتیجهی دلخواهش نرسیده بود اما مطمئن بود که درنهایت انجامش میده.
و حالا، جونگکوک در کافهای که محل کار پارهوقتش بود، مشغول رسیدگی به حسابها و صندوق بود و سعی میکرد لابهلای کارش به تتسا هم پیام بده و در طرفِ دیگه، ما تتسایی رو داشتیم که وسط یک جلسهی مهم بین تعداد زیادی دانشمند نشسته بود و همزمان باید با عشقِ شیطونِ زمینیاش هم چت میکرد تا راضی نگهاش داره!
YOU ARE READING
For the seventh time (Vkook/Kookv)
Fanfiction«روحهای تنها همدیگه رو پیدا میکنن!» جملهای بود که اون کاربر عجیبوغریب برام فرستاد و باعثِ سردرگمیام شد. کنجکاویام کار دستم داد و برای اولینبار با یک ناشناس شروع به چت کردم... یه غریبه، یه غریبه که زیادی آشنا بود :) __⊹₊•˖°✧°˖•₊⊹__ اسم: بر...