[شبِ دوم]
ناشناس:
«حتی مطمئن نیستم که پیامام به دستت میرسن یا نه عزیزدلم؛ اما نمیتونم دست از تلاش کردن بردارم.»
۰۰:۰۰
«تو گمشدهی قشنگِ منی. دلیل نفس کشیدنم، روحم، آرامشم، نیمهی وجودم...»
۰۰:۰۱با شنیدن صدای آلارم موبایلش، از زیر بالشتش بیرون کشیدش؛ چشمهای پف کرده و قرمزش رو به صفحه دوخت و با تعجب پیامهایی که دوباره از طرف همون کاربر ناشناس براش ارسال شده بودن رو خوند.
جونگکوک:
«فک کنم منو با کسی اشتباه گرفتی داداش.»تحویل داده نشد
«چطور ممکنه پیامهای اون واسم بیان اما من نتونم چیزی براش بفرستم؟! این دیگه چه فاکیه!»
جونگکوک:
«داداش اگه بلاکم نکردی چرا پیامام برات نمیان؟»تحویل داده نشد
غرغر کرد و با سایلنت کردن موبایلش دوباره چشمهاش رو بست تا بخوابه.
«عایییش... اصلاً به جهنم که تحویل داده نشد!»
__⊹₊•˖°✧°˖•₊⊹__
حرفی ندارم، اما حدسهای شما رو پذیرام ؛)
بهنظرتون چرا پیامهای جونگکوک ارسال نمیشن؟!
شات سوم هم الان آپ میشه.دوستتون دارم: 🌸Nilz
✨Touch my
lonely soul✨
👇🍃
ESTÁS LEYENDO
For the seventh time (Vkook/Kookv)
Fanfic«روحهای تنها همدیگه رو پیدا میکنن!» جملهای بود که اون کاربر عجیبوغریب برام فرستاد و باعثِ سردرگمیام شد. کنجکاویام کار دستم داد و برای اولینبار با یک ناشناس شروع به چت کردم... یه غریبه، یه غریبه که زیادی آشنا بود :) __⊹₊•˖°✧°˖•₊⊹__ اسم: بر...