صدای اونها رو شنید؛ و بعد از اینکه لی اون جهنم رو ترک کرد، داد زد..
_شما اونجایید؟!_نگران نباشید!...ما با پلیس تماس میگیریم و اونها شما رو نجات میدن!
فلیکس به فکر فرو رفت؛ نباید پای پلیس رو به این پرونده باز میکردن.
حالا دلیلش چیه؟!
چون اگه پای پلیس باز بشه..این پرونده یک قسمتش به هیونجین هم مربوط میشه؛ و حالا خوشبختانه یا متاسفانه...این خاندان هوانگ بودن که قانونی نمیشناختن.
این مشکلی نداشت، البته تا وقتی که پلیس وارد این جرائم نشه...
چرا؟! دلیلش قدرت بود؛ دولت و قانون از قدرت میترسیدن!.
فلیکس بعد از دونستن همهی اینها باز به فکر فرو رفت.
"ارزش این رو داره که هیونجین رو توی دردسر بندازم؟.."
"درسته که پلیس از اونها میترسه اما وقتی راهش باز باشه معلومه که کار خودش رو میکنه!"
"نمیتونم انقدر خودخواه باشم...حتی اگه بخوام خانوادهی هوانگ بعد از این از من انتقام میگیرن."
زمزمهش رو فقط خودش شنید:
_هیونجینا...نمیتونم بزارم توی دردسر بیوفتیم...هرچقدر هم لازم باشه تحمل میکنم اما نگران نباش...من حالم خوبه؛ لیکسی زود برمیگرده.و اینبار صداش بلندتر بود و اون دو نفر رو مورد مخاطب قرار میداد.
_نیازی نیست با پلیس تماسی بگیرید!...من حالم کاملا خوبه؛ داشتم با دوستام شوخی میکردم._خوشحالیم که حالتون خوبه...پس ما دیگه میریم.
نفسی از روی آسودگی کشید، سرش رو پایین انداخت و به اشکهاش اجازهی سقوط داد.
_لیکس..تو گفتی هرچقدر هم بد باشه تحمل میکنی...اما تصورش...
اتفاق هایی که برای مینهو افتاده بود؛ تک به تک از جلوی چشمهاش رد شد.
اتفاق هایی که ممکن بود برای خودش هم بیوفته.
تصورش وحشتناک بود؛ اما ارزشش رو داشت...نمیخواست کسی توی دردسر بیوفته.لی بالاخره برگشت و با یک پوزخند مزخرف از همون لحضهی اولِ ورودش، یک بند حرف میزد.
_میبینم که مثل یک پسر خوب سرجات نشستی و اینبار سرت رو توی در نمیکوبی...آفرین به تو پسر باهوش!_میتونی خفه شی!.
در کمال خونسردی گفت و باعث شد لی مطمئن بشه که فلیکس شبیه مینهو نیست؛ فلیکس ازش اطاعت نمیکرد، اون جلوی پاش زانو نمیزد و برای مرگ التماس نمیکرد و حتی به هیچ عنوان جلوی لی گریه نمیکرد._تو خیلی متفاوتی لی فلیکس...وای چه جالب فامیلی های من و تو شبیه همدیگهست؛ این حس رو میده که انگار من پدرت هستم...درست مثل مینهو.
_تو چیزی جز یک پدوفیلِ بچه بازِ بی عرضهی عوضی و احمق نیستی لی!..
فلیکس بیش از حد خونسرد بود و این لی رو میترسوند که نکنه نقشهای داره؟!
شاید اون میخواست فرار کنه...اما لی با خودش فکر کرد به هیچ عنوان اجازهی فرار به فلیکس نمیده و به زودی مینهو رو پیش خودش و فلیکس میاره.
YOU ARE READING
𝘋𝘳𝘰𝘸𝘯𝘦𝘥 𝘪𝘯 𝘢 𝘣𝘭𝘢𝘤𝘬 𝘰𝘤𝘦𝘢𝘯 𝘴𝘵𝘢𝘪𝘯𝘦𝘥 𝘸𝘪𝘵𝘩 𝘭𝘪𝘦𝘴
Fanfiction☑️کامل شده☑️ "غرق در اقیانوس سیاهی آغشته به دروغ" _اگر بعد از فرار کردن از دست یک روانی، بفهمی که بعد از دوباره پیدا کردنت چه کارهایی انجام میده، اصلاً روی شخصیت گذشتهاش برچسب روانی نمیزدی. ممکنه به دادگاه کشیده بشی و بهت به چشم یک قاتل نگاه کنن...