منم خبر مهمی دارم...شما میتونید با نوشتن فقط چند کلمه توی قسمت کامنت ها و لمس کردن اون ستاره روز یک نفر رو بسازید تا انگیزهی بیشتری داشه باشه..
کامنت میزارید؟:))))
پارت قبلی خیلی ایگنور شد:( ناراحت شدم هاا:(((~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
_خبر مهمی برات دارم!...مینهو دزدیده نشده، تو نمیدونی من کی هستم اما من خوب میشناسمت! پولی که میخوام رو بهم میدی و من هم صدای ظبط شدهی مینهو، اعترافش، اطلاعات پسر کوچیک خاندان هوانگ و همینطور مدارک بر علیه کریس رو برات میفرستم...کافیه فردا به آدرسی که میگم بری و پول ها رو همونجا بزاری. بقیهاش با خودم.
این عجیب ترین تماسی بود که سونگمین تا به حال دریافت کرده بود اما اون کی بود؟!THE END OF FLASHBACK:
"الان حالش خوبه؟! فلیکسم کجاست؟!"
"من میخوام هرطور شده ببینمش"
"اون حتما خیلی عذاب کشیده"
_میخوام برم ملاقات یک نفر؛ میتونم؟!
رو به سرگرد پرونده گفت و با چشم به دستهای دستبند خوردهاش اشاره کرد._نمیتونی.!
_هرچقدر لازم باشه پرداخت میکنم.
_نیازی به پول نیست...نمیتونی بری.!
_هرکاری انجام میدم فقط بزارید برم...
مکثی کرد و با بغضی که تلاشی برای پنهان کردنش نداشت ادامه داد:
_من باید ببینمش...سرگرد اما انگار دلش داشت میسوخت...به هرحال هم اگر اجازه نمیداد خانوادهی هوانگ بابتش انتقام بدی میگرفتن.
_فقط نیم ساعت! با کارآگاه باید بری._خیلی ممنونم...ممنونم.
به سرعت بلند شد و این باعث شد سرش گیج بره اما اهمیتی نداد؛ با سونگمینی که وظيفهی کنترلش رو داشت سوار ون پلیس شد و اون مکان رو به مقصد بیمارستان ترک کردن.
زمانی که توی راه بودن طولانی ترین مدت زمان میگذشت؛ درد، قلب هوانگ رو فرا گرفته بود و فقط امیدوار بود اتفاق خیلی بدی برای پسرش نیوفتاده باشه.
سرش رو به شیشهی ماشین تکیه داد و سعی داشت اشکهاش رو کنترل کنه.بالاخره بعد از پونزده دقیقه رانندگی که به اندازهی پونزده سال گذشت به در بیمارستان رسیدن و هوانگ با عجله خودش رو از ماشین بیرون پرت کرد.
_لی فلیکس!
_توی اتاق عمل هستن.
هیونجین اما انگار توی اون لحظه سیاهی جلوی دیدش رو گرفت، دستش رو روی پیشونیاش که خونش خشک شده بود گذاشت و روی زمین نشست.
"فلیکسم چیشده؟!"
اشکهاش دیگه کنترلی نداشتن و به سرعت، روی گونههاش سر میخوردن، لباسش رو توی مشتهاش فشرد و توی خودش جمع شد.
چه اتفاقی داشت برای پسرش میافتاد؟!
چرا توی اتاق عمل بود؟
کی حالش خوب میشد؟! اصلا زنده میموند؟!سونگمین به ایستادنش کمک کرد و اون رو به نزدیک ترین صندلی رسوند؛ دستش رو روی شونهی هوانگ گذاشت و گفت:
_اگه خیلی به خودت فشار بیاری تو جای اون میمیری.!
و دوبار روی شونهاش زد.
YOU ARE READING
𝘋𝘳𝘰𝘸𝘯𝘦𝘥 𝘪𝘯 𝘢 𝘣𝘭𝘢𝘤𝘬 𝘰𝘤𝘦𝘢𝘯 𝘴𝘵𝘢𝘪𝘯𝘦𝘥 𝘸𝘪𝘵𝘩 𝘭𝘪𝘦𝘴
Fanfiction☑️کامل شده☑️ "غرق در اقیانوس سیاهی آغشته به دروغ" _اگر بعد از فرار کردن از دست یک روانی، بفهمی که بعد از دوباره پیدا کردنت چه کارهایی انجام میده، اصلاً روی شخصیت گذشتهاش برچسب روانی نمیزدی. ممکنه به دادگاه کشیده بشی و بهت به چشم یک قاتل نگاه کنن...