you are arrested.

97 24 23
                                    

_بلند شو مینهو...باید از اینجا بریم!
دست پسر کوچکتر رو گرفت و دور گردن خودش انداخت.

_چه اتفاقی داری می‌افته؟! چرا به من چیزی نمی‌گید؟!
پسر سردرگم بود و هیچ‌کدوم از اون دو نفر باهاش صحبت نمی‌کردن.
هیونجین که سمت دیگه‌ی اتاق، با ظاهری شلخته و لباس‌های چند روز پیش ایستاده بود و خسته به‌نظر می‌رسید رو به کریس گفت:
_اونا رفتن دنبال فلیکس...نمی‌دونم باید چی‌کار کنم!

_فقط بهشون بگو اون رو برگردونن یک جای امن؛ ما هم باید تا می‌تونیم از اینجا دور بشیم!.
کریس با عجله جواب داد و مینهو رو روی صندلی چرخ‌دار نشوند
و درحالی که داشت تندتند چیزی تایپ می‌کرد ادامه داد:
_پلیس ممکنه هر لحظه برسن اینجا!

_از چی حرف می‌زنید؟! پلیس برای چیه؟! می‌خوان من رو ببرن مگه نه؟!
مینهو نگران به‌نظر می‌رسید و انگار نامرئی شده بود.

هر سه نفر با عجله بیرون رفتن و سوار ون مشکی رنگی که جلوی در منتظر بود شدن.
راننده سعی داشت بدون جلب توجه و با تمام سرعت ماشین رو برونه.
سکوت فضا رو در بر گرفته و حتی مینهو دیگه سوالی نمی‌پرسید؛ هیونجین برای توضیح دادی پیش قدم شد اما درست بعد از این‌که لب‌هاش از هم فاصله گرفت، با نگاه تیز و برنده‌ی کریس مواجه شد.
بنابراین سعی کرد بی صدا و به همراه چشم‌هاش با کریس صحبت کنه که تقریبا موفق بود، چون مینهو سرش رو به عقب تکیه داده و چشم‌هاش بسته بود.
"چرا نمی‌خوای چیزی بهش بگی؟!"
هیونجین تمام تلاشش رو می‌کرد که منظورم رو به کریس برسونه.

"نمی‌بینی اون توی چه شرایطی‌ئه؟ چطور می‌خوام بهش بگم"
کریس در جواب دادن کاملا موفق شد و در ادامه‌ی جمله‌اش، با حالت سوالی به هیونجین زل زد.

"حداقل درمورد فلیکس یا اینکه ما می‌دونیم بهش بگو!"

"نه!"

_چه‌چیزی رو می‌دونید و جریان چیه؟!
لعنتی! انگار اون داشت زیر چشمی بهشون نکاه می‌کرد یا حتی اگه این‌کار رو انجام نمی‌داد صدای اون‌ها رو شنیده بود؛ هرچی که نباشه مینهو درست بین اون در نفر نشسته بود و اون‌ها دقیقا کنار گوشش صحبت می‌کردن.

_فلیکس رو پیدا کردیم!.
_پای پلیس به پرونده باز شده!.
هر دو نفر همزمان این جمله ها رو به زبون آوردن و در جواب، شاهد چشم‌های گرد شده‌ی پسر بودن.
هرچند مینهو از قبل راجع به پلیس می‌دونست اما حالا مطمئن بود و این استرس وقتی بیشتر شد که راننده با صدای خش داری رو با هیونجین گفت:
_قربان...ماشین پلیس درست پشت سر ماست!.

و اون سه نفر با فریاد هیونجین مواجه شدن:
_لعنت بهش! سریعتر برون؛ اون‌ها می‌دونن داریم فرار می‌کنیم زودباش.

کریس به وضوح استرس پسر رو از لرزیدن دست‌هاش، حالت صورت و مردمک چشم‌هاش که تندتند می‌چرخید می‌دید؛
دست مشت شده‌ی مینهو که کاملا توی دستش جا می‌شد رو نوازش، و بعد انگشت‌هاشون رو به هم قفل کرد.
با اینکه خودش به شدت استرس داشت لبخندی به پسرش زد تا اون رو آروم کنه و مینهو در جواب عجیب و غریب ترین لبخند رو بهش نشون داد؛ قفسه‌ی سینش تند‌تند بالا و پایین می‌شد و لبخندش‌، دندون‌هاش رو به نمایش می‌گذاشت.

𝘋𝘳𝘰𝘸𝘯𝘦𝘥 𝘪𝘯 𝘢 𝘣𝘭𝘢𝘤𝘬 𝘰𝘤𝘦𝘢𝘯 𝘴𝘵𝘢𝘪𝘯𝘦𝘥 𝘸𝘪𝘵𝘩 𝘭𝘪𝘦𝘴Where stories live. Discover now