های:)...I'm five
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
چانگبین بعد از شنیدن یک سری صدا، سمت اتاقی که مینهو رو بهش منتقل کرده بود رفت؛ اما چیزی رو دید که حتی نمیتونست بهش فکر کنه..
مینهو بیجون روی زمین بود و کریس، داشت یکبند اون رو کتک میزد..اما خیلی جدی بود، چانگبین شک کرد که هدف کریس صرفا 'کتک زدن' باشه!
اون پسر رسماً داشت جون میداد؛ درسته.. کریس سعی داشت اون بچه رو بکشه!.
اما چرا؟!
لعنتی! آخه مگه کریس چه انگیزهای برای قتل مینهو داشت؟!وقتی یک نفر داره جلوی چشمهات میمیره، کمک کردن بهش یا حداقل صدا کردنِ یک نفر برای کمک، خیلی میتونه عاقلانه تر از ایستادن، نگاه کردن، و فکر کردن به انگیزهی قاتل باشه؛ اون هم برای یک محافظ.
_لعنتی! اینجا چهخبر شده؟
کریس بلافاصله بعد از شنیدن صدای چانگبین، عقب کشید و صورتش، حرکات و نگاهش نشون میداد کاملا مطمئنه داره چهکاری انجام میده...
و چشمهاش، برای چند ثانیه چانگبین رو به شوک فرو برد؛ اون دوتا مردمک مشکی..فراتر از وحشتناک 'خشم' رو نشون میداد.
اگر کریس رو نمیشناخت فکر میکرد یک قاتل سریالی به مینهو حمله کرده._میفهمی داری چیکار میکنی؟...میخوای بکشیش؟!
فریاد زد و بعد سمت مینهو خم شد؛ مشخص بود نمیتونه درست نفس بکشه و رد انگشتهای کریس روی گردنش کبود شده بود.
اون کتکش زده بود و حتی سعی کرده بود پسر رو خفه کنه!.سریع بقیهی محافظ های نزدیک به اونجا رو صدا کرد و با اورژانس نزدیک ترین بیمارستان تماس گرفت؛ قطعا نمیشد به کمک یک دکتر و دو پرستار توی اتاق درمان، مینهو رو نجات داد و به تجهیزاتِ بیمارستان نیاز بود؛ به علاوه هیونجین بهش سپرده بود توی مواقع اضطراری، با هویت جعلی، بیمار رو به بیمارستان برسونه.
_تو نمیتونی به چیزی که مطعلق به هوانگه هیچ آسیبی بزنی!
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
دوباره فضای تکراری و آشنای اتاقِ تمام سفید بیمارستان، با این تفاوت که تنفر تمام وجود اون سه نفر رو پر کرده بود؛
هیونجین از مینهو متنفر بود،
کریس هم از مینهو،
و مینهو...از خودش!.حرف های دکتر این رو اثبات میکرد که مینهو تا حدِ مرگ کتک خورده و بعد با فشارِ خیلی زیاد خفه شده.
حالا بعد از چهار ساعت، به هوش اومده بود اما چرا دوباره هم زنده مونده بود؟! این شانسِ بدش بود؟!همهچیز فعلا آروم بود، مینهو اما کاملا یهویی به حرف اومد:
_چی حسی داره که بخاطر یک مشت دروغ زیر مشت و لگد بری درحالی که نفس کشیدن هم بهت درد بده؟
همون حس...همون کوفتی؛ ازش متنفرم.-اون لعنت شده ها دروغ بودن!
_همش همینه؟! کارایی که با من کردی قابل بخشش نبود.
YOU ARE READING
𝘋𝘳𝘰𝘸𝘯𝘦𝘥 𝘪𝘯 𝘢 𝘣𝘭𝘢𝘤𝘬 𝘰𝘤𝘦𝘢𝘯 𝘴𝘵𝘢𝘪𝘯𝘦𝘥 𝘸𝘪𝘵𝘩 𝘭𝘪𝘦𝘴
Fanfiction☑️کامل شده☑️ "غرق در اقیانوس سیاهی آغشته به دروغ" _اگر بعد از فرار کردن از دست یک روانی، بفهمی که بعد از دوباره پیدا کردنت چه کارهایی انجام میده، اصلاً روی شخصیت گذشتهاش برچسب روانی نمیزدی. ممکنه به دادگاه کشیده بشی و بهت به چشم یک قاتل نگاه کنن...