بابت تاخیر عذر میخوام، برف اینترنت رو ضعیف کرده...
دارم احساسات مختلفی رو همزمان تجربه میکنم...نمیدونم خوشحالم یا ناراحتم، هیجان دارم یا استرس...
اما غرق شده اینجاست تا باهاتون خداحافظی کنه:")..
یادتون نره کامنت بزارید:)))~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
هرچند خداحافظی با جانگ واقعا سخت بود، هرطور که شد تمومش کردن و بالاخره از فضای کلیسا خارج شدن.
هیچکس حرفی نزد و هرکسی به سمتی رفت، هرکدوم سوار ماشین شدن و رفتن، حالا فقط کریس و مینهو مونده بودن.
مینهویی که قلبش نگران مینسو بود و کریس که آشفتگیاش رو میدید اما هیچکاری از دستش برنمیومد._بیا برگردیم خونه مین.
دست سردش رو گرفت و سعی کرد حواسش رو از در کلیسا پرت کنه، مینهو نمیتونست مرگ جانگ رو قبول کنه.پسر که خودش هم نمیخواست به زل زدن ادامه بده با صدای ضعیفی گفت:
_تلفن همراهم نیست، فکر کنم خودت باید تاکسی بگیری._نیازی نیست، موتورم خیلی وقته که تعمیر شده.
اون که گیج شده بود، سرش رو کج کرد و پرسید.
_تعمیر؟!کریس، هردو دستش رو گرفت و با لبخند گرم اما غمگینی توی چشمهاش نگاه کرد.
_سر صبح یه روز بارونی با یک تاکسی تصادف کرد، یادته که؟!مینهو به یاد میآورد، خیلی دقیق یادش بود که چطور منتظر درد کشیدن و کتک خوردن بود اما کریس فقط نگاهش کرد...
اون نگاه رو کاملا دقیق یادش بود، اون نگاهی که ازش متنفر بود، نگاهِ چشمهایی که جونش رو بخاطرشون میداد اما اونها دوباره اونطور نگاهش میکردن.
نگاهی که تنفر انگیز نبود، نگاهی که سرد نبود، غمگین، عصبی یا حتی ترحم انگیز هم نبود.
اون نگاه هیچ اسمش نداشت اما پوستش رو میسوزوند و ذوبش میکرد.اون تصادف شروع همهچیز بود، اما برگشتن به مانگا فروشی توی همون شب، یک شروع غم انگیز رو به اتمام میرسوند و حالا چی؟ میخواست یک پایان شاد رو به پایان برسونه یا خط شروع رو پیش بگیره؟!
اهمیتی نداشت چون کریس با حس دستهای پسر پشتش، سومین حس قدیمیاش رو مرور کرد.
همون سقوطی که قلبش تجربه کرد رو دوباره حس کرد و دوباره با آسانسور قلبش سقوط کرد وقتی دستهای زخمی اما بوسیدنیِ پسرش، قفل تنش شد و راه خونهاش رو پیش گرفت._دژاوو رو حس میکنی؟!
_اون موقع اینقدر آرامش نداشتم...میترسیدم.
_الان آرومی بچه؟!
مینهو بیشتر به کریس چسبید و کنار گوشش گفت:
_این گرما، آرامش منه.کریس فکر میکرد ممکنه اون مینهو نباشه؟ طوری رفتار میکرد و حرف میزد انگار که یک شخص دیگه باشه و اون هیچوقت این روی پسر رو ندیده بود.
VOCÊ ESTÁ LENDO
𝘋𝘳𝘰𝘸𝘯𝘦𝘥 𝘪𝘯 𝘢 𝘣𝘭𝘢𝘤𝘬 𝘰𝘤𝘦𝘢𝘯 𝘴𝘵𝘢𝘪𝘯𝘦𝘥 𝘸𝘪𝘵𝘩 𝘭𝘪𝘦𝘴
Fanfic☑️کامل شده☑️ "غرق در اقیانوس سیاهی آغشته به دروغ" _اگر بعد از فرار کردن از دست یک روانی، بفهمی که بعد از دوباره پیدا کردنت چه کارهایی انجام میده، اصلاً روی شخصیت گذشتهاش برچسب روانی نمیزدی. ممکنه به دادگاه کشیده بشی و بهت به چشم یک قاتل نگاه کنن...