we're done.

68 11 4
                                    

داستان به چهلمین پارتش رسیده:)))
حتما کامنت بزارید تا...
نمی‌دونم، کامنت بزارید تا نظرتون رو بدونم و باهم یکم صحبت کرده باشیم خیلی به کامنت هاتون اهمیت می‌دم و واقعاً می‌تونه بهترین اتفاق روزم باشه...دوستون دارم‌:")

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

بعد از این‌که توسط سونگمین بازداشت شد، نمی‌توست حتی باهاش صحبت کنه...درحالی که با دستبند فلزی‌اش ور می‌رفت سعی داشت از نگاه کردن به کارآگاه سر باز کنه.

_تو اطلاعات رو بهم دادی...درسته سئو؟!

خیلی احمق بود اگر جواب نمی‌داد؟
_آ..آره.

سونگمین ناامید بهش نگاه می‌کرد...چانگبین کاری انجام نداده بود که بخواد محاکمه بشه صرفاً اطلاعات و اعتراف رو غیرقانونی به سونگمین فروخته بود...نیازی به پولش نداشت، می‌خواست از رئیسش انتقام بگیره.
_کاری به دلیلش ندارم ولی کارت غیرقانونی بود. طبق قانون، شما باید یک هفته بازداشت‌گاه بمونید جناب سئو چانگبین‌.!
تغییر طرز حرف زدنش باعث تعجب شد، سونگیمن از روی صندلی‌اش بلند شد و بعد از کم شدن فاصله‌اش با چانگبین، یقه‌اش رو داخل مشت گرفت:
_این‌جا...درست جلوی چشم خودم، نمی‌تونی جایی بری.!

اون هم بلند شد و متقابلاً یقیه‌ی لباس سونگمین رو گرفت.
پسر با خنده‌ی ریزی گفت:
_دست‌هات بسته‌ان..همینطور هم می‌مونن، من یک خیانتکار رو نمی‌‌بخشم؛ این‌که این‌جا بمونی واست یک امتیاز مثبته؛ می‌دونی که...
لباسش رو کشید و نزدیک صورتش زمزمه کرد:
_هواتو دارم..‌.هرچند معتقدم رقت انگیزی.!

_دو قطبی چیزی هستی آیا؟!
سونگمین اما خمار نگاهش کرد، بوسه‌ای سطحی به لباش زد و دوباره پشت میزش برگشت.

_تکلیف چیه کیم؟ تا کِی می‌خوای به کارهات ادامه بدی؟!
با تعجب از حرکت پسر، سرش رو کج کرده و چشم‌هاش رو ریز کرد.

_هیچی.

_همین؟ هیچی؟ چندمین باره اینو انجام میدی؟!

سونگمین با عصبانیت روی میز کوبید و گفت:
_بی‌جنبه‌.‌ حرف نزن کار دارم..‌

_ازت خوشم می...

_هیش~ هیچی نگو..‌.خفه شو.!
دفترش رو برداشت و با سرعت از اتاق بیرون رفت‌‌.

"تا کِی می‌خواد بپیچونه؟ مشکلش چیه؟!"
_عالی شد...اون ردم کرد‌‌.!

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

_کمک.!
قدمی عقب رفت و گیر کردن پاهاش به میز، باعث افتادنش روی زمین شد.

_ل...لط..فاً.!

_لطفاً چی پسر عزیزم؟!

مینهو سرش رو با دست‌ها و بازو‌های استخونی‌اش پوشوند تا از ضربه بهش جلوگیری کنه؛ سعی کرد از کریس کمک بخواد اما درست قبل از باز کردن دهنش برای گفتن یک کلمه..‌‌. لی، لگدی به کمرش زد که باعث داد کشیدنش از سر درد شد.

𝘋𝘳𝘰𝘸𝘯𝘦𝘥 𝘪𝘯 𝘢 𝘣𝘭𝘢𝘤𝘬 𝘰𝘤𝘦𝘢𝘯 𝘴𝘵𝘢𝘪𝘯𝘦𝘥 𝘸𝘪𝘵𝘩 𝘭𝘪𝘦𝘴Where stories live. Discover now