You know I can't leave you alone like this!

62 8 2
                                    

پارت‌های آخره، نمی‌دونم چطور احساساتم رو توصیف کنم..‌.ناراحتم یا خوشحالم؟ واقعا نمی‌تونم چیزی درموردش بگم؛ امیدوارم از خوندن پسرم تا اینجا لذت برده باشید:))))

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

_لی قبل از این‌که حتی به دادگاه برسه، خودکشی کرد؛ حالا چی؟! دیگه کاری از ما نمیاد.
سونگمین ناامید از نابود شدن همه‌ی تلاش هاشون این رو گفت و قلنج انگشت هاشو شکوند.

_هوانگ...فلیکس و مینهو رو نمی‌بینم،خبری ازشون نداری؟!
صدای چانگبین بود که سرش رو کمی کج کرده تا بهتر دم گوش هیونجین صحبت کنه.

_درمورد مینهو که مشخصه، فلیکس...خبری ندارم.
به وضوح درد رو توی صدا و نگاهش حس می‌کرد، اما چانگبین چی‌کار می‌کرد؟ با این‌که هیونجین نمی‌دونست ولی اون بعد از کاری که با رئیس ساده لوحش کرد دیگه نمی‌تونست مثل قبل نگاهش کنه...عذاب وجدان بهش این اجازه رو نمی‌داد.

چانگبین ناچار سمت کریس چرخید و آروم زمزمه کرد:
_از مینهو خبری داری؟

_خونه‌ی من می‌مونه...
چرا همه‌چیز اینقدر عجیب بود؟
هیونجین اونقدر داغون به نظر می‌رسید و کریس اینطور با صدای گرفته صحبت می‌‌کرد.

سونگمین با دوبار دست زدن، توجه اون‌ها رو باز به خودش جلب کرد:
_می‌دونم احتمالا همه‌گی گیج شدید اما اجازه بدید توضیح بدم؛ لی دونگ چان یک هفته قبل از مرگش، از زندان فرار کرده بود و همه‌ی شما احتمالا اطلاع داشتید. حالا چطور و چرا این‌جا بوده...
جواب ساده‌ست، لی دونگ چان روز دادگاه کریس دوباره دستگیر شد، همون روزی که خودش رو کُشت.

صداش رو صاف کرد و ادامه داد:
_به لطف سئو چانگبین بود که لی دوباره دستگیر شد اما همه‌ می‌دونیم اون الان کجاست.

چانگبین طبق معمول همیشه، برای عوض کردن جَو با لحنی کنایه وار گفت:
_توی آتیش جهنم؟!

هیونجین اما از ته قلبش داشت حرف می‌زد:
_از اونم بدتر؟ شاید جهنم لی، دنیایی باشه که خودش ساخته، از کجا معلوم...شاید اون یک روز به عنوان شخصی شبیه به مینهو زندگی کنه‌‌‌.
یا حداقل فکر کنه اینطور زندگی کرده؛ دردش رو حس کنه و ذره‌ذره‌ی سختی ها و عذابی که به مینهو داد رو تجربه کنه.

چانگبین دوباره ساکت شد، انگار اصلا نمی‌تونست برای لحظه‌ای هم که شده لبخند به لب اون افراد بیاره‌...حقیقت طوری گلوش رو فشار می‌داد که توان نفش کشیدن رو هم ازش گرفته بود، چه برسه به حرف زدن.

اون جلسه‌ی دیدار، بعد از توضیحات سونگمین به پایان رسید اما هیچ‌کس بین اون‌ها نبود که حتی یک حدس درمورد سرگذشت اون جمع داشته باشه‌.
این‌که دوباره هم‌دیگه رو ملاقات می‌کنن؟ این‌که هنوز هم سرپا هستن یا اونطوری که به‌نظر می‌رسه نیست؟ به ظاهر نابود و له شده بودن اما در واقعیت...از اون هم بدتر؛ دیگه کسی مطمئن نبود که واقعا زنده‌ست؟ یا فقط داره نفس می‌کشه...فقط ادامه می‌ده سعی می‌کنه خوب به‌نظر بیاد بلکه بقیه رو به حال بد خودش دعوت نکنه، غافل از این‌که همه‌ی اون افراد مُرده‌ان.

𝘋𝘳𝘰𝘸𝘯𝘦𝘥 𝘪𝘯 𝘢 𝘣𝘭𝘢𝘤𝘬 𝘰𝘤𝘦𝘢𝘯 𝘴𝘵𝘢𝘪𝘯𝘦𝘥 𝘸𝘪𝘵𝘩 𝘭𝘪𝘦𝘴Where stories live. Discover now