مثل همیشه...با کامنت هاتون میتونید روزم رو بسازید:")
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
_چرا جانگ زودتر رفت؟!
مینهو دستش رو، روی شونهی هیونجین قرار داد و با تعجب پرسید.و هیونجین درحالی که مشخصاً بیقرار بود، روی صندلیاش نشست و جواب داد:
_با چانگبین دعواش شد.مینهویی که دوباره کنجکاوی درونش رو فعال کرده بود:
_چطور؟!_ازش میخواد برای پیش بردن نقشه، به کیم سونگیمین نزدیک بشه. چانگبین هم کفری شد و باهم بحث کردن؛ واسهی همین هردو زود رفتن.
هیونجین برنامه رو برای پسر، توضیح داد و طبق خواستهی جانگ، بهش سپرد که سعی کنه با پدرش ارتباط بگیره اما این برای مینهو بیش از حد سخت بود؛ شاید لی خیلی سریع همکاری میکرد، خیلی راحت خام میشد و حتی مینهو میتونست باعث رفتار بهتر اون، با اطرافیانش بشه اما این موضوع که لی، درواقع همون لی سابقئه؛ باعث ناتوان بودن مینهو توی این نقشه میشه.
_واقعاً ازم میخواید باهاش صحبت کنم؟ همه چیز رو فراموش کردید؟!
فلیکس بلند شد و شونههای مینهو رو گرفت:
_ببین همهگی میدونیم خیلی سخته؛ اما داریم بخاطر کریس انجامش میدیم. همچنین هیچکس، مثل تو نمیتونه با اون ارتباط برقرار کنه.مینهو قدمی به عقب رفت و گفت:
_بهش فکر میکنم، میخوام برگردم اتاقم.
شاید این جمله خیلی عادی بود و شاید اینطور بهنظر میرسید که مینهو بی اهمیت به این قضیه، فقط فلیکس رو دست به سر کرده اما لرزش دستهاش موقع برگشتن میگفت: "تو باید به کریس کمک کنی.".صدای زنگ خوردن گوشیاش، افکارش رو بههم ریخت.
خواهرش هه مین بود:
_سلام مینهو خوبی؟!_خوبم؟! شاید.
تُن صدای هه مین عوض شد و مشخصاً بغض کرده بود:
_دلم واست تنگ شده.! کِی بههوش اومدی؟! نتونستم باهات تماس بگیرم چون.._چند ماهی میشه؛ خیلی وقته ندیدمت نونا! چرا نتونستی؟!
_مامان..
_چه اتفاقی افتاده؟! مامان چی شده؟!
هه مین، کاملاً غیر منتظره گفت:
_باید برم مینهو....فقط اینو بدون که پروندهی مینسو دوباره باز شده؛ بعداً توضیح میدم.
و قبل از اینکه مینهو چیزی بگه تلفن رو قطع کرد.
"پروندهی مینسو؟!"چرا هه مین عجله داشت؟ چه اتفاقی برای مادرش افتاده بود؟ چه کسی باعث دوباره به جریان افتادن پرونده شده بود؟! داشت دیوونه میشد.
تمام سعیاش رو کرد که این همه اطلاعات رو دور بریزه؛ پدرش، مادرش، پروندهی مینسو...فقط میخواست پیش کریس برگرده.
YOU ARE READING
𝘋𝘳𝘰𝘸𝘯𝘦𝘥 𝘪𝘯 𝘢 𝘣𝘭𝘢𝘤𝘬 𝘰𝘤𝘦𝘢𝘯 𝘴𝘵𝘢𝘪𝘯𝘦𝘥 𝘸𝘪𝘵𝘩 𝘭𝘪𝘦𝘴
Fanfiction☑️کامل شده☑️ "غرق در اقیانوس سیاهی آغشته به دروغ" _اگر بعد از فرار کردن از دست یک روانی، بفهمی که بعد از دوباره پیدا کردنت چه کارهایی انجام میده، اصلاً روی شخصیت گذشتهاش برچسب روانی نمیزدی. ممکنه به دادگاه کشیده بشی و بهت به چشم یک قاتل نگاه کنن...