با کامنت هاتون اکلیلیم کنید؛)
راستی به چهارصد ووت رسیدیم...از همتون خیلی ممنونم:)))~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
_کریستوفر بنگ چان دیگه باید بری.
سونگمین که تازه به اداره پلیس اومده بود و از سر و وضعش مشخص بود شب رو بیدار مونده...کریس رو مخاطب خودش قرار داد و پسر درحالی که نیمخیز به دیوار تکیه داده سر مینهو روی سینهاش بود بهاون اشاره کرد و چیزی نگفت._اما تو گفتی فقط یک شب رو اینجا میمونی.
انگار قصدش اذیت کردن بود؛ مگه چقدر بچهاست؟!جوری که پسرش رو بیدار نکنه سعی کرد صداش رو کمی بالا ببره:
_اون الان خوابیده...نمیخوام بیدارش کنم..لطفاً._خیلیخب..
و با صدایی آروم ولی جوری که کریس حتماً بشنوه کنایه زد:
_چرا باید با دوتا بازداشتی کنار بیام؟! اونا به احتمال زیاد قاتل و متجاوز باشن._جدی هنوزم به اینها باور داری؟!
کریس که کنایهی سونگمین رو فهمیده بود رو به اون گفت و سخت بود توی عصبانیت صداش رو کنترل کنه._به هرحال شما بخاطر این دستگیر شدید.
_هی! بهنظرت رفتار لی دونگ چان عجیب نیست؟! تو یک کارآگاهی..واقعا بهش شک نکردی؟!
_این اطلاعات مربوط به پلیسه...دخالت نکن.
کریس دیگه چیزی نگفت و بیتوجه به سونگمین سر مینهو رو در آغوش گرفت و چشمهاش رو بست._چه انگیزهای مبنی بر تجاوز بهش داشتی؟!
_بازجوییئه؟
_جواب بده.
_من هیچوقت با اون همچین کاری نمیکنم...میدونم تو هم مثل سرگرد و بازپرس میخوای بگی من بخاطر تجاوزه که دستگیر شدم..درسته ولی واقعا به نظرت میتونم این کار رو با مینهو انجام بدم؟..تصورش وحشتناکه؛ هرچند الان همهچیز وحشتناکه، با اینحال فکر میکنم به اندازهی قبل بد نیست.
_حرفهای قشنگی میزنی..کاش خارج از جایگاهم میتونستم به حرفهات اعتماد کنم کریستوفر.
_پدرش یک هیولاست...
صداش خیلی ضعیف شده بود و اگر سونگمین کنارش نبود نمیتونست اون رو بشنوه._نمیتونم راجع بهش حرفی بزنم.
_مهم نیست...امیدوارم فقط حقیقت مشخص بشه.
هرچند همهچیز دروغه...حتی خود حقیقت._میتونی همهچیز رو از اول تعریف کنی؟!
_میخوای ازم بازجویی کنی؟!
_فقط بگو.
_داستان از دید من کاملاً متفاوته.
_بگو کریس.!
_دقیقاً عکس چیزیئه که شما فکر میکنید؛ همهچیز از مینهو شروع شد، پدر خودش بود که اون رو زندانی کرد و هر بلایی که سر مینهو اومد به اون برمیگرده. بعد از اون..فلیکس هم..
کریس انگار نمیتونست درست صحبت کنه؛ همش مکث میکرد، اطراف رو نگاه میکرد، مضطرب بود و هر لحظه داشت بغضی رو مخفی میکرد.
YOU ARE READING
𝘋𝘳𝘰𝘸𝘯𝘦𝘥 𝘪𝘯 𝘢 𝘣𝘭𝘢𝘤𝘬 𝘰𝘤𝘦𝘢𝘯 𝘴𝘵𝘢𝘪𝘯𝘦𝘥 𝘸𝘪𝘵𝘩 𝘭𝘪𝘦𝘴
Fanfiction☑️کامل شده☑️ "غرق در اقیانوس سیاهی آغشته به دروغ" _اگر بعد از فرار کردن از دست یک روانی، بفهمی که بعد از دوباره پیدا کردنت چه کارهایی انجام میده، اصلاً روی شخصیت گذشتهاش برچسب روانی نمیزدی. ممکنه به دادگاه کشیده بشی و بهت به چشم یک قاتل نگاه کنن...