i will come back to you minho.!

89 21 18
                                    

من مینگی‌ام! و فقط چندتا کامنت می‌تونه بهم انگیزه‌ی تایپ کردن بالای دو هزار کلمه رو بده:)
میشه کامنت بزاری و باعث بشی کل روز اکلیل گریه کنم؟:)
بابت این پارت زحمت زیادی کشیده شده لطفا ایگنور نکنید:)))
این پارت رو هم تقدیم میکنم به دوست قشنگی که کلی منتظر بود:) user85060000~~~~~~~~~

باید هرطور که شده قبل از رفتن با مینهو صحبت می‌کرد؛ بنابراین به پای اون افسر پلیس افتاده بود که برای یک دقیقه هم که شده دست‌هاش رو باز کنه و اجازه بده مینهو رو ببینه.
درنهایت اون راضی شد و کریس سراسیمه سمت پسرش دوید.
_حالت خوبه؟ این چه سوالیه؟! مینهو بهم نگاه کن!.
چونه‌ی پسر رو گرفت و سرش رو بالا آورد:
_می‌خواستم بهت بگم می‌دونم تو قاتل نیستی اما وقت نشد! نگران نباش این ثابت می‌شه.

_حتی..با این..نکه م..مطمئنم کار‌‌...م..من نبوده...ولی..

_ولی چی؟! اول نفس بکش بعد صحبت کن.
دستش رو روی صورت سرد پسر گذاشت و گونش رو نوازش کرد، لبخند غمگینی زد و سعی کرد نفس های اون رو کنترل کنه:
_حالا بگو...چی اشکال داره؟!

_ی..یک نفر..اع..اعتراف ظبط شده‌ام رو برای پلیس ارسال ک..کرده؛ قوی ترین مد‌‌‌‌‌...رکی که م‌‌‌...می‌تونن داشته باشن ر..و..دار...ن!‌.
و بعدش انگار چشم‌هاش برای یک لحظه سیاهی رفت و جسم بی‌جونش توی آغوش کریس، که در شوک فرو رفته بود افتاد.

_خوبی؟! هی چشم‌هات رو باز کن...نمی‌تونم مراقبت باشم مینهو لطفا آسیب نبین!‌
بعد از یک مدت طولانی اشک چشم‌های پسر رو پر کرده بود و بغض بهش گلودرد می‌داد؛ کریس برای هیچ‌چیز‌‌‌ اشک نمی‌ریخت اما در برابر مینهو اینقدر ناتوان شده بود.

_د...دوربین مداربسته‌ی خونه‌ی سمت چپی اونجا‌‌‌، حتما همه چیز رو واضح ظبط کرده؛ حتما اون حقیقت رو نشون می‌ده!. حا‌‌‌..‌.حالا...د‌..دارم بی...گ..گناهی‌ام رو ق..قسم مم...می‌خو...

_هیشش...التماست می‌کنم چیزی نگو..
و درحالی که داشت اشک می‌ریخت مینهو رو بین بازو‌هاش گرفت و ادامه داد:
_مطمئنم بی‌گناهی مین! ثابتش می‌کنم.

_خو...دت...چچ..چی؟!..اتهام...اتهامت اشتباهه!

_به من فکر نکن...خودمم نمی‌دونم.
اشک هاش رو پاک کرد، کمی خم شد و به صورت پسرش نگاه کرد. دوباره لبخند غمگینی زد و گفت:
_اینجا هیچ‌چیز واقعی نیست! همه‌اش دروغه مینهو...از همه‌ی این‌ها فاصله بگیر و این رو بدون که من به‌زودی پیشت میام!.
اشک های پسر رو پاک کرد و لبخندش رو بیشتر کش آورد:
_مریض نشو و اجازه نده کسی عذابت بده...شاید یک مدت نبینمت ولی برمی‌گردم؛ اینو می‌گم که برای گفتنش دیر نشه...دوستت دارم مینهو.
دوباره اون رو کوتاه به آغوش گرفت و قبل از گرفتن جواب، سمت افسر پلیسی که کلافه بود رفت و دست‌هاش رو برای دست‌بند خوردن جلو برد.
ممکن بود این آخرین باری باشه که پسرش رو در آغوش می‌گیره؟!...

𝘋𝘳𝘰𝘸𝘯𝘦𝘥 𝘪𝘯 𝘢 𝘣𝘭𝘢𝘤𝘬 𝘰𝘤𝘦𝘢𝘯 𝘴𝘵𝘢𝘪𝘯𝘦𝘥 𝘸𝘪𝘵𝘩 𝘭𝘪𝘦𝘴Where stories live. Discover now