میشه ووت بدی و کامنت بزارید تا مینگی شاد شه و کل روز اکلیل گریه کنه؟!
واقعا میشه ها:)))~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
_میشه فقط باهام حرف بزنی؟!...ازت متنفرم ولی یکم پیش داشتم جای تو میمردم!.
کریس یا زیادی احمق بود یا زیادی عاشق...یا اینکه یک احمقِ عاشق._بابت این هم قراره سرزنشم کنی؟ چون واست سخت بود؟!
_این لعنتی هرچی که هست راحتم نمیزاره! نمیتونم درد کشیدنت رو ببینم، نمیتونم اشکهات رو تحمل کنم، نمیتونم از دستت بدم!.
_فکر کنم...اسمش عشق باشه.
_اگه اینه...اجازه بده عاشقت باشم..
_با خفه کردنم؟!
دوباره برقِ اشک چشمهاش رو پوشوند؛ انگار اشکهاش هیچوقت نمیخواستن تنهاش بزارن.
کریس دستش رو جلو برد تا قطرهی اشک رو کنار بزنه اما با واکنشی مواجه شد که کاش هیچوقت نمیدید.
مینهو سریع خودش رو عقب کشید و با چشمهایی گرد شده نگاهش کرد و سنگین نفس میکشید.
این واکنش قلبِ هرکسی رو به درد میآورد؛ پسرش ازش میترسید و چی از این بدتر؟..
_من...لایق بخشش نیستم اما متاسفم! با اینکه هنوز هم حالم ازت به هم میخوره.
هنوز احمق بود و هنوز غرورِ لعنتیاش رو به دوش میکشید._لایق بخشش نیستی اما قلبم نمیتونه فاصله رو تحمل کنه...
مینهو طوری حرف میزد انگار شرمنده بود؛ خب شاید واقعا اینطور بود و مینهو جای کریس، نمیتونست خودش رو ببخشه که اون آشغال رو دوست داشت._فاصله مانعِ دوست داشتن نمیشه!..
_تو من رو دوست داری؟!
_انقدر دوستت دارم که ازت متنفرم.
و خندهی تمسخر آمیزی کرد._درسته...فاصله مانع دوست داشتن نیست؛ اما مانع بغل کردنه، مانع بوسیدن و مانع خفه شدنه؛ با فاصلهای که بین ما دوتاست...قرار نیست دوباره خفه شم.
_به هیچ عنوان قرار نیست اون اتفاق تکرار بشه! چه فاصلهای باشه، چه نباشه.
_دیگه مُردن هم نمیتونه راه فرار باشه.
_چون نباید فرار کنی.
یا مینهو خیلی رک صحبت میکرد یا کریس میتونست ذهنش رو بخونه._اما میخوام بمیرم...
مینهو انگار داشت با دهن بسته صحبت میکرد چون هیچ تکونی نمیخورد؛ صدا و صورتش اما هیچ حسی نداشتن.
با همون حالت ادامه داد:
_من نه دیگه میتونم فرار کنم، نه میتونم بمیرم، نه نامدید بشم..و..
بعد از مکث کوتاهی با صدایی که میلرزید زمزمه کرد:
_و...نه دروغ بگم..کریس! چرا دیگه هیچ کاری نمیتونم انجام بدم؟! من حتی نمیتونم راه برم..
و به احتمال زیاد تا آخرِ عمرم تنگی نفس دارم.پسر بزرگتر دستش رو فشرد، نزدیک صورتش رفت و روی لب هاش زمزمه کرد:"من برای تو هرکاری میکنم" و لب پایین پسر رو به دندون گرفت.
مینهو اول هیچ واکنشی نشون نداد اما بعد از اینکه کریس ازش جدا شد.. گردنش رو گرفت و اینبار، اون بوسه رو شروع کرد.
اون لب ها هنوز هم سرد بودن و هنوز هم طعم خون داشتن اما پسر بیشتر اون مزه رو میخواست؛
با گازی که کریس از عمد، از لبش گرفت صورتش جمع شد و با دلخوری بهش نگاه کرد و پسر بزرگتر در جواب خندید.
_فکر نمیکنی من به اندازهی کافی زخم دارم؟!
YOU ARE READING
𝘋𝘳𝘰𝘸𝘯𝘦𝘥 𝘪𝘯 𝘢 𝘣𝘭𝘢𝘤𝘬 𝘰𝘤𝘦𝘢𝘯 𝘴𝘵𝘢𝘪𝘯𝘦𝘥 𝘸𝘪𝘵𝘩 𝘭𝘪𝘦𝘴
Fanfiction☑️کامل شده☑️ "غرق در اقیانوس سیاهی آغشته به دروغ" _اگر بعد از فرار کردن از دست یک روانی، بفهمی که بعد از دوباره پیدا کردنت چه کارهایی انجام میده، اصلاً روی شخصیت گذشتهاش برچسب روانی نمیزدی. ممکنه به دادگاه کشیده بشی و بهت به چشم یک قاتل نگاه کنن...