🏯12. رستوران صخره‌ای🗻

2.5K 208 144
                                    

Namjoon pov:

_جین...من اومدم بگم که ماشین بیمار توی محوطه اس! گفتی هروقت اومدن بیام بهت خبر بدم.
جین اما انگار ناراحت بود؛ تونستم صدای جروبحثشو با کیم تهیونگ بشنوم، ولی نفهمیدم موضوع چیه، حتما مسئله شخصی بوده.
با لحن غمگینی پرسید: صدامونو شنیدی؟
نمیتونستم این ناراحتیشو تحمل کنم.
_فهمیدم بحث کردید اما نمیدونم راجع به چی.
به طرفش گام برداشتم، آهسته دستمو روی شونه‌هاش گذاشتم‌.
_جین...اگه چیزی هست که راجع به خودته، خصوصی نیست و ناراحتت کرده، هرموقع دلت خواست میتونیم درباره‌اش حرف بزنیم. اما میدونم الان میخوای به کارت برسی، پس توی خوابگاه منتظرت میمونم باشه؟ دوست داری فیلم ببینیم؟
بهم نگاهی کرد و گفت: فیلم؟
_آره! جونگکوک چندتا فیلم دانلود کرده بود. ازش گرفتم، منتظر بودم سرت خلوت‌تر شه که با همدیگه ببینیمشون!

انگار مود بهتری پیدا کرد با لبخند گفت: جدی؟ آره! خدمت اون گراز برسم میام پیشت!

***

Jin pov:

سرباز جوونی روی تخت اورژانس افتاده بود.
افسر همراهش به طرفم اومد و گفت: دکتر...زنده میمونه؟
_نمیدونم که! باید از گرازه بپرسین!
و به سمت قفسه دارو رفتم تا دنبال واکسن بگردم.
_واکسن کزاز میزنم... بعد باید با سالین ضدعفونی بشه و فردا هم اگه چرک و عفونتی بود باید شسته بشه و دربیاد! اینارو گفتم که اگه تا فردا درحال نعره زدن بود، بدونین کاملا طبیعیه! حالا هم دستاتونو با الکل روی میز ضدعفونی کنید و دست و پاشو محکم بگیرید.
افسر رفت و سربازی که بیرون ایستاده بود، صدا زد؛ به کمک همدیگه محکم نگهش داشتن.
_یااا! بعد صدسال یه آدمیزاد جنتلمنی نصیبم شده، فکر کردی میزارم توئه گراز لگد به بختم بزنی؟ زودباش آروم بگیر، قرار دارم!
ولی همچنان از درد مدام دست و پا میزد.

_یاااا! مجبور نبودی بری دنبال گرازا...
بعد از کولی‌بازی، زخم ضدعفونی شد و مشغول بخیه زدن شدم.
با گریه و زاری گفت: دکتر... منم گراز میشم؟
باورم نمیشه خرس گنده اینو ازم پرسید!
افسر و سرباز دیگه زدن زیر خنده اما سعی کردن جلوی خودشونو بگیرن.
_فکر نکنم گرازه آدم ضعیفی مثل تو رو به عنوان فک و فامیلش بپذیره!

****

Jungkook pov:

توی بغلم خوابش برده بود، اونقدر آروم خوابیده بود که نمیخواستم تکون بخورم.
متوجه شده بودم که انگار درست استراحت نمیکنه، خورد و خوراکش جالب نیست، ولی حتی فکرشم نمیکردم وضعیتش اینقدر آشفته باشه!
زیر لب زمزمه کردم: با همین بدن ظریفت...این‌همه ناراحتی به دوش میکشی؟!
و موهای پریشون و نرمشو کمی عقب زدم‌.
دقیقا توی بغلم جا شده بود، میخواستم تا ابد همینطوری بمونه... و یه دفعه به خودم اومدم؛ من چه مرگم شده؟!
اون فقط قراره دوست من باشه پس... چرا نمیخوام از آغوشم دورش کنم؟!
اگه شب پایگاه کار نداشتم حاضر نمی‌شدم یه ثانیه هم تنهاش بزارم‌.
بعد از نیم ساعت خود درگیری با ذهنم، کم کم عقب رفتم و با ناراحتی روی تخت تنها گذاشتمش.
دلم نمیخواست دیگه گریه‌هاشو ببینم؛ وقتی دستاش میلرزید، به شدت شکننده به نظر میرسید و طرز نگاهش باعث میشد قلبم مچاله بشه.

🫂Encounter✨️KookVWhere stories live. Discover now