💋48. آفتاب‌گردون🌻

1.5K 127 20
                                    

Jin pov:

درحالیکه توی راهرو سرک می‌کشیدم که مچ نامجون رو بگیرم صدای زنی توی گوشم پیچید. درست نزدیک راهروی آسانسور، نامجون با نیش باز داشت با یه زن سانتی مانتال حرف می‌زد.
_جونی؟
نامجون تا نگاهش به من افتاد با لبخند گفت: عزیزم؟ حال هوسوک چطوره؟!

چش غرّه‌ای به دختر موطلایی رفتم و به نامجون جواب دادم: عزیزت فعلا اعصاب نداره! میزنه همه‌اتونو لت و پار میکنه!
یهو چشماش گرد شد، فورا به طرفم اومد و گفت: عشقم چی شده؟!
_چی شده؟! اینجا وایسادی با این ایکبیری لاس میزنی از من میپرسی چی شده؟ اگه سر دختر مارمولک عقیمت کرده بودم الان دودول موشت دراز نبود!!
درحالیکه سعی میکرد جلوی خنده‌‌اش رو بگیره گفت: جین باور کن سوتفاهم شده! ایشون فقط از من یه آدرس یه جای تفریحیو خواست.
ابرویی بالا انداختم و گفتم: آدرس؟ تو گوگل‌مپی یا تور لیدر؟!
مضطرب شد و گفت: غلط کردم جین!

_نامجونا تا همینجا توسط دست هندسامم شَتَک نشدی کونتو ول میدی تو اتاقمون!
و چپ چپ به اون ایکبیری نگاهی انداختم؛ عصبی سمت سوئیت راه افتادم. فورا پشت سرم اومد و همچنان سعی میکرد مخمو بزنه و مظلومانه گندشو توضیح بده.
_جین! گه خوردم! تو روخدا قهر نکن! عزیزم...

دستشو روی بازوم گذاشت.
چشمامو ریز کردم و گفتم: نامجونا... درخشان‌ترین لبخندتو واسه اون زنیکه دیدم! یاااا... چطور واسه من از این چراغ سبزا نمی‌دادی؟ هان؟!

_چراغ سبز؟!!

_یادت رفته؟! یه جور مضطرب و ناراحتی بهم اعتراف کردی که انگار مجبورت کردن باهام باشی! بعد واسه آدرس یه زناکده، ببین چطور با چال لپت بهش کون دادی!
و انگشتمو توی لپش فشار دادم.

_جین؟ عزیزم تو که میدونی چقدر دوستت دارم...
_نه نمیدونم! بیشتر منت کشی کن!
لبخندی زد و به جلو خم شد؛ لبشو روی پیشونیم گذاشت و بازوهای بزرگشو دور کمرم حلقه کرد.
_من عاشقتم جین! بهم اعتماد کن لطفا! ببخش اگه ناراحتت کردم.

صورتمو به قفسه سینه‌اش فشار دادم و نق زدم:
_بیشتررررر....

خندید و موهامو بوسید.
_جینی؟ میخوای یه کاری کنم از دلت دربیاد؟

بی‌حوصله گفتم: مثلا چیکار میکنی؟!
_همونی که دوست داری!

سرمو عقب بردم و توی چشم‌های مهربونش نگاه کردم.
لبشو به لبم رسوند و آروم بوسید.

دست‌هاشو زیر پاهام انداخت؛ همزمان که منو میبوسید روی تخت منو روی پاهاش نشوند؛ من که به سینه‌اش تکیه داده بودم، بی‌حوصله گفتم: فک نکن با یه بار بیخیال میشم نامجونا!
نیشخندی زد و گفت: پس الان وقتشه فانتزی‌هایی که راجع بهت به سرم میزنه رو پیاده کنم...

با کنجکاوی پرسیدم: کجا به سرت میزنه که نمیای منو بکنی؟
_وقتی توی جلسه‌ایم... وقتی در دسترسم نیستی...
و دستش توی باکسرم خزید.
گاز کوچیکی از شونه‌ام گرفت.
درحالیکه نفس‌هاش از پشت روی گردنم پخش میشد، دیکمو بین انگشت‌هاش گرفته بود و هندجاب میداد.
کم کم از عقب باکسرمو آروم پایین کشید.
پریکامم انگشتشو خیس کرده بود، چند لحظه‌ای گذشت و درحالیکه روی عضوش منو نشونده بود، از پایین به آرومی  عضوشو داخلم حرکت می‌داد.
رابطه باهاش حس فوق‌العاده‌ای داشت؛ وقتی با اون بدن عضلانیش داخلم میکوبید بدتر هورنی میشدم.
_آهه...نامجونا...بیشتر میخوام...

🫂Encounter✨️KookVWhere stories live. Discover now