🤢47. تهوع😵‍💫

1.5K 133 41
                                    

Jin pov:

_نامجونا! توی این بروشور نوشته یه برنامه آتیش‌بازی‌ هم دارن فردا شب! بیا با بچه‌ها بریم!

نامجون درحالیکه داشت با لپتاپش ور میرفت نگاهشو به من انداخت و گفت: جدی؟ حتما میریم!
کمی بعد لپتاپشو بست و به طرف من اومد.
کنارم روی تخت نشست، دستی به موهام کشید و گفت: جینی... ببخش که یکم بهت بی‌توجه بودم، درسته اومدیم مرخصی اما از اونجایی که باید مراقب اوضاع باشم، حتما باید گزارش‌ها رو چک کنم.

_اتفاقی افتاده؟!
پیشونیمو بوسید و دراز کشید.
_نه... ولی راستش مشکوکه! وزیر یهویی ما رو دور کرده، نمیدونم هدفش چیه! شاید هم واقعا فقط مرخصی داده اما حس میکنم قصد و نیت دیگه‌ای پشتشه!

_نامجونا وزیر چطور آدمیه؟

_غیرقابل پیش‌بینی! و اینو هم میدونم که با پدر یونگی یه رفاقت قدیمی داره، پس از این نظر شاید بشه گفت جزو وطن‌پرستاست و احتمال خیانتش به کشور کمه!

_شاید هم در نبود شما میخواد چیزای دیگه رو بررسی کنه! چیزایی که وقتی شما باشید یا نمیزارید، یا نباید بفهمید! وگرنه چرا باید بیاد توی منطقه مرزی؟ اونم وقتی کلی ژنرال دیک چروکیده داره که جای خودش بفرسته؟!

_نکنه با شمالی‌ها دارن قول و قراری میزارن؟!!
و چشماشو ریز کرد.

_چه قول و قراری؟!

_قدیما قرار بود بخش‌هایی از خاکمونو در ازای یه مدت زمان مشخص به کره شمالی واگذار کنیم، در عوض اون‌ها هم تولید سلاح‌های هسته‌ایشونو متوقف کنن! اما این قضیه نتیجه نداد، چون اولا استقلال و تمامیت ارضی ما زیر سوال میرفت، دوما امثال من که خانواده‌هایی داشتیم که توی این جنگ‌ها کشته دادند، چطور میتونستن بپذیرن که تسلیم دشمن شدیم و داریم بهشون باج میدیم؟! این طرح محرمانه بود و هیچوقت علنی نشد، اما همون موقع هم صدای همه‌ رو درآورد، میخواستن رییس جمهور و دولتشو استیضاح کنن!

_اون زمان رئیس جمهور کی بود؟! یادته؟
_اونموقع من خیلی بچه‌تر بودم، فک کنم یه نفر از حزب ملی بود...
_نامجونا، وزیر دفاع فعلی، اون موقع چیکاره بود؟ اونموقع که تو بچه بودی؟

مکثی کرد و دستشو به چونه‌اش کشید.
_وزیر دفاع؟... اون زمان مشاور رئیس جمهور بود!

نفس عمیقی کشیدم و گفتم: این پیرپاتالا تا نقشه‌های دوره جوونیشونو رو کون ما پیاده نکنن نمی‌میرن!

_ولی الان که فکرشو میکنم منطقیه! اون زمان، پدر من و اطرافیانش قبول نمیکردن چنین چیزی اجرا بشه...

_پس حتما از قصد تو و تیمت رو دور کرده چون خیال کرده تو هم احتمالا مثل پدرت فکر میکنی، اینطور نیست؟!

_راستش اگه راهی بود که مطمئن میشدم شمالی‌ها از موشک‌هاشون علیه مردم ما استفاده نمیکنن، حاضر میشدم تا یه زمان مشخص خاکمونو بهشون بدم، البته که موافقش نیستم، چون ما کشته ندادیم که تهش خاکمونو هم بدیم! اما از طرفی هم ملت ما توی سایه جنگ زندگی میکنه، ما رسما هنوز توی جنگیم! غربی‌ها هیچوقت ما رو از این جنگ خلاص نمیکنن از خداشونه که اینجا همیشه آشوب باشه، پس فقط خودمون میتونیم واسه خودمون کاری کنیم! اگه این قضیه باعث میشد بمب ساختن اون خوک چاق به تاخیر بیوفته من قبولش میکردم! هرچند مخالف باورهای قلبیمه!

🫂Encounter✨️KookVWhere stories live. Discover now