Jin pov:
_برم یه سرکی به بیمارستان بکشم ببینم این جونورا چیکار میکنن...
همزمان که لیوان آبپرتغالمو سر میکشیدم از خوابگاه خارج شدم.
امروز هوا آفتابی بود، اما نمیتونستم تو این خرابشده حتی به خورشیدِ وسط آسمون هم اعتماد کنم!!_یااا! تهیونگا... کجایی؟ هوسوکا....
و تهیونگ درحالیکه روکش جدیدی روی تخت اتاق احیا میکشید برگشت سمتم و گفت: هیونگ! چرا الان اومدی؟ هنوز زوده! برو استراحت کن!
_اومدم سر بزنم! از صبح خبری نبود؟!_نه! فقط از پایگاه زنگ زدن گفتن که احتمالا چکاپ این ماه سربازارو ما انجام بدیم.
سری تکون دادم و گفتم: خوبه روزشو که مشخص کردن برنامهاشو بریز... امیدوارم درد بیدرمون نیارن بدن به ما! شاید قیافهام هندسام باشه، اما شانسمو سگ ریده!
خندهای کرد و گفت: هیونگ! تو که مخ فرماندهاشونو زدی! شانس براچیته!
_واا! با اون مغز جلبکیت همین یه دفعه رو راست گفتی!
و صدای توقف لاستیکهای ماشین توی گوشم پیچید.
لیوانمو روی میز پرستاری گذاشتم و سمت محوطه رفتم._جینی؟ عزیزم خوبی؟
با شوق سمتش رفتم و قبل از اینکه در ماشینشو ببنده پریدم تو بغلش.
_یااا! کدوم قبرستونی بودی دلم اندازه کون مورچه شده بود واسهات!
پیشونیمو بوسید و گفت: ببخشید! توی جلسه بودم، گوشیم هم توی اداره بود، واسه همین نرسیدم جوابتو بدم._یونگی چی؟ باهات نیومده؟ گفتم شام یه چیزی درست کنم همه دور هم بخوریم!
_نه عزیزم...احتمالا یونگی سرش با بررسی مدارک شلوغ باشه، ممکنه چند روزی نیاد._مدارک؟!
نفس عمیقی کشید و گفت: چان یه چیزایی گیر آورده، اما اونقدر پیچیدهاس که چندتا افسر مختلف دارن روی اطلاعات کار میکنن، تازه باید چراغ خاموش پیش بریم که همین خودش باعث میشه نیروهای کمتری داشته باشیم چون نمیخوام اطلاعات به بیرون درز کنه!دستمو دور بازوی گندهاش پیچیدم و همزمان که سمت خوابگاه میرفتیم گفتم: امیدوارم اینهمه خرحمالی نتیجه بده!
دستشو روی کمرم گذاشت و گفت: راستی...جین! احتمالا میرم ماموریت، یه جلسه با ارشدهای قبلی دارم...دماغمو چین دادم و غر زدم: جلسه؟ با اون خرفتای دیک چروکیده؟! کی برمیگردی؟!
_تا فردا احتمالا کارم طول بکشه اما سعی میکنم زود خودمو برسونم بهت.
دستمو گرفت و پشتشو بوسید.
_پس مجبوری قبل از رفتنت از دلم دربیاری!!
نیشخندی زد و گفت: البته جینی... نمیزارم بابت نبودنم ازم دلخور بمونی!****
درحالیکه هر دو برهنه روی تخت نفسنفس میزدیم، لبشو روی عضوم کشید و گفت: حتی دیکتم هندسامه جین!
و زبونشو زیر عضو خیسم کشید و عقب رفت.
تقریبا دوبار ارضا شده بودم اما اون بیخیال فقط داشت بازی میکرد!
_نامجونِ شرک! منو میکنی یا اون دیکتو واسه پرنسس فیونا گذاشتی؟!
پوزخندی زد و سمتم خم شد.
_دستشو دور دیک خیسم کشید و بعد انگشتشو سمت ورودیم برد. کم کم انگشتهاشو یکی یکی داخلم حس میکردم.
_آه...نامجونا...همونجا...
YOU ARE READING
🫂Encounter✨️KookV
Fanfictionتهیونگ، جین و جیهوپ بخاطر دسته گلی که آب دادند، به بیمارستانی نزدیک مرز شمالی تبعید شدند تا به عنوان تنبیه 6 ماه آینده رو اونجا کار کنند اما توی ناکجاآباد، باید با چه مسائلی سروکله بزنند؟! 🔫🩸💉 Name: Encounter�...