Jhope pov:
کراوات مشکی رنگی از توی کیف روی میز برداشت و به سمتم اومد.
_تو... کراوات میزنی؟!
_یه وقتایی باید رسمی باشیم دکتر!
_واسه چی؟ چرا؟و تصور اینکه چان کت و شلوار بپوشه و کراوات بزنه، برای ثانیهای مقابل چشمم نقش بست؛ به نظرم واقعا بهش میومد.
_واسه خانمای خوشگل!
چش غرهای بهش رفتم و گفتم: خیلیم زشت میشی! هیچم بهت نمیاد! من مطمئنم!خندید و گفت: نمیدونم دکتر... وقتی در آینده پوشیدمش و زیرم به فاک رفتی، میتونی نظرتو بگی!
_برو همون خانمای خوشگلتو به فاک بده!
و بهش پشت کردم.
آهسته به سمتم اومد و کراواتشو دور سرم انداخت؛
_مهم نیست چندتا خانم خوشگل بیاد زیرم، دیکم فقط واسه تو بیدار میشه دکتر!
_یاااا! اصن قهرم! معلوم نیست با چندصد نفر بودی!کراوات دور گردنمو محکم سمت خودش کشید و گفت: فقط تو بودی...
_توقع داری باور کنم؟ اونم تو!؟!!!
_اگه اونهمه پورن نمیدیدم چطور میتونستم از خجالت تو دربیام دکتر؟!
و دستشو روی شلوارم کشید و فشار داد.
_ چشماتو ببند هوسوکا! وگرنه تا چندروز نمیزارم از این اتاق بیرون بری!
_یاااا! مگه تو کار و زندگی نداری؟!! توی اون پادگان چیکارهای که همهاش هورنی هستی و میخوای با من سکس کنی؟
بیخیال شونهای بالا انداخت و گفت: تو هم توی بیمارستان دکتری! اما همیشه خودتو مثل موشک میرسونی که زیرم به فاک بری، چرا فقط من این وسط آدم هورنیام؟ من یه بیمارم که یه دکتر هات اغفالم کرده!با چشمهای گرد گفتم: یااااا! اونموقع من دکتر تو نبودم!!!!! چرا همهاش گردن من میندازی؟!! اصلا لازم نکرده هتل بمونیم! میخوام برگردم خوابگاه! جین گفت شاید چندتا بیمار بیاد از پادگانتون...
درحالیکه کراواتشو روی چشمام تنظیم میکرد گفت: تو فقط باید به من فکر کنی دکتر... نه مردای دیگه! یادت رفته؟!
دستمو گرفت و دنبال خودش کشید.
_روی تخت دراز بکش، امروز باید چشمات بسته باشه! فهمیدی؟! منم سعی میکنم خیلی بهت سخت نگیرم!_چقدر با ملاحظهای!!! آدم کیف میکنه از داشتن همچین دوستپسری!
پوزخندی زد.
و هنوز دقیقهای نگذشته بود که یه چیز فلزی و سرد دور گردنم بسته شد.
_یااا! چان! این چیه؟!!
و وقتی بهش دست زدم، حلقههای ریزی حس کردم که بهم وصل شده بودند،... شبیه یه.... قلاده فلزی بود؟!!!
و از پشت چفتش کرد و فقط کشیده شدن سرمو حس کردم.
_آه...آخ....Chan pov:
زنجیر بلند رو کمی کشیدم، قوس کمرش همیشه مورد علاقهام بود... جانگ هوسوک، واقعا اندام زیبایی داشت.
زیر لب توی گوشی گفتم: خبری نشد؟
و جونگکوک جواب داد: فعلا نه!
قطعش کردم و به سمت کیفم رفتم.
قوطی لوب رو برداشتم و کاملا بین لبههای باسنش خالی کردم؛ اسپنکی زدم و ناله کرد.
YOU ARE READING
🫂Encounter✨️KookV
Fanfictionتهیونگ، جین و جیهوپ بخاطر دسته گلی که آب دادند، به بیمارستانی نزدیک مرز شمالی تبعید شدند تا به عنوان تنبیه 6 ماه آینده رو اونجا کار کنند اما توی ناکجاآباد، باید با چه مسائلی سروکله بزنند؟! 🔫🩸💉 Name: Encounter�...