Jin pov:
قبل از رفتن مادر جونگکوک، بهش توضیح دادم که خطر رفع شده، اما با یه سری مراقبت و مصرف دارو، وضعش بهتر میشه. مادر خوش برخورد و مهربونی داشت، برخلاف ننهی فولاد زرهی خودم که اگه خبر مرگم هم بهش میرسید، بازم واکنشی نشون نمیداد.
*****
_به چی فکر میکنی عزیزم؟
نگاهمو سمت نامجون انداختم که با دوتا ماگ توی دستش، رو به روم ایستاده بود. صندلی مقابلمو بیرون کشید و گفت: ذهنت خیلی درگیره نه؟!
_مثل ذهن خودت!با لبخند مهربونی پرسید: چی اذیتت میکنه؟!
_اینکه مامانم اگه بمیرم هم براش مهم نیست، تو چی اذیتت میکنه؟
_اینکه هرچی بیشتر جلو میرم، بیشتر میفهمم که قراره نرسم.جواب دادم: خب... همه رفتنا به رسیدن ختم نمیشن...ولی اگه نری هم به جایی نمیرسی!
ماگی که سمتم گرفته بود رو برداشتم و به خودم نزدیکتر کردم؛ بوی خوب چای لیمویی، توی بینیم پیچید.
پرسیدم: وزیر زشتتون جاسوسه؟!_بدتر از اون... همه جاسوسن! اما یه سری افسر رده بالاتر قدیمی هستن که بهشون اعتماد دارم، بازنشستههای ارتشن و هنوز بین مافوقهامون قدرت دارن، با یه سری کد مخفی بهشون علامت دادم که از شرایط مطلع بشن...
_پس دیگه هیچکس قابل اعتماد نیست!
_از اول هم نبودند!****
Chan pov:
درحالیکه بلیطهای سینما رو چک میکردم، با لبخند فیلم مورد نظرمو انتخاب کردم.
_هوسوکا... دوست داری امشب بریم سینما؟درحالیکه کمرشو نرمش میداد و پرسید: چی؟! بلیط گرفتی؟
_اوهوم...
روپوششو از تنش بیرون آورد و خودشو پرت کرد روی تخت.
_چان! هنوز هیچی نشده، من نیاز دارم که باز بریم مرخصی!!!خندهای کردم و گفتم: فیلمش عاشقانهاس! نمیدونم دوست داری یا نه؟ شاید خستگیت کم شد.
یهو گفت: جدی؟! ایول! باشه بریم! میترسم اینجا بمونم باز جین هیونگ حمّالی بریزه رو سرم!!!****
Taehyung pov:
من کمی برای جونگکوک سوپ پخته بودم؛ با توجه به داروهایی که مصرف میکرد و شرایط جسمیش، باید حتما تقویت میشد.
قرار شد من بیشتر به جونگکوک برسم و تا چند روز به جز مواقع ضروری توی بیمارستان شیفت نداشته باشم._تهیونگا؟ برام آب میاری عزیزم؟
و با شنیدن صداش، فورا با یه لیوان آب به سمتش رفتم.
_کوک... زخمت درد نمیکنه؟ راحتی؟_ته...میدونی از صبح چندبار اینارو پرسیدی؟! من خوبم عشقم... اولین بار نیست که زخمی میشم!
کنارش که نشستم، منو به پهلوی سالمش تکیه داد.
YOU ARE READING
🫂Encounter✨️KookV
Fanfictionتهیونگ، جین و جیهوپ بخاطر دسته گلی که آب دادند، به بیمارستانی نزدیک مرز شمالی تبعید شدند تا به عنوان تنبیه 6 ماه آینده رو اونجا کار کنند اما توی ناکجاآباد، باید با چه مسائلی سروکله بزنند؟! 🔫🩸💉 Name: Encounter�...